مانده ام به پای تو که دوستت دارم ، خسته نیستم ، چون که تو را دارم
و روزی لحظه ای آمد که دیدم با تو چه دنیایی دارم ، مثل بهشت
وجودت ، نگاهت ، حرفهایت ، چه زیبا می تابند بر تن من
و بازتابش عشقی است که مرا لحظه به لحظه دگرگون میکند
ساده تر مینویسم، دوستت دارم ! ساده است ، به سادگی یک قلب، اما پر از غوغا
و من زمانی در هیاهوی قلب خویش ، زمانی که همه از عشق فراری بودند
با شنیدنش پر از گریه و زاری بودند ، عاشقت شدم و هر چه خواستی
در راه داشتنت قدم برداشتم و امروز رسیده ام به عمق قلبت، جایی پر از آرامش
حالا از این سرزمین تنها ، من مانده ام و تو و خدا
پس به آن کسی که جز من و تو در بین ماست دوستت دارم
نمیخواستم تنهایی را ، اما تنها تو را میخواستم
نمیخواستم بی کسی را ، اما دلم میخواست تو باشی همه کسم
شدی تنها بهانه ، برای هر دلیل عاشقانه
تنهایی بود در بینمان ، اما جزئی از عشقمان
مثل اینکه من تنهایی در قلب توام ، مثل تو که تنهایی مال منی
مرا جا گذاشت
به آسانی دل داد و به آسانی دل برید ، او حتی در لحظه آخر اشکهای مرا ندید
مثل یک پرنده از قفس دلم پرید ، حتی صدای آخرین فریادم را نشنید
چه بچه گانه برایش گریه میکردم ، اینک از حال و روز خودم میخندم
رفت و مرا جا گذاشت ، دستم را درون دستهای غم گذاشت
من مانده ام و تنهایی و یک حسرت
تو بودی که مرا به سوی خودت کشاندی با آن چشمان مستت
او رفت و من رفتم به دنبالش، رسیدم به رد پاهایش
رفتم در کنارش ، خیره شدم به چشمانش
او دیگر مرا نمیشناخت ، او دیگر نگاهم را نمیخواست
دلم با این حال و هوا نمیساخت ، دلم همانجا بود که خودش را باخت
باورم نمیکرد ، باور نمیکردم که دیگر نبود
مرا نمیخواست ، نمیتوانستم بدون او باشم
دل به دل راه نداشت ، او دیگر در دلش برایم هیچ جایی نداشت
از چشمش افتاده بودم ، من قبل از رفتنش خودم راهش را رفته بودم
میدانستم به کجا میرود ، میدانستم به جایی میرود که فراموشم کند
برای همیشه در قلبش خاموشم کن
او میدانست خیلی دوستش دارم و باز هم رفت
میدانست برایش میمیرم و لحظه ای برنگشت
برنگشت که بببیند دارم از غم رفتنش پرپر میزنم ، عشقش را با خودم به گور میبرم
«««« written by Mehdi Loghmani »»»
خواهش میکنم بدون ذکر منبع و نام نویسنده کپی نکنید !
بیش از ۱۰۰ دکلمه عاشقانه با صدای مهدی لقمانی کلیک کنید
نمیخواهمت دیگر
هنوز آنقدرها تنها نشدم که به پای تو بیفتم
آنقدرها تنها نشدم که عشق را از تو گدایی کنم
فکر نکن تنها امیدم تویی ، فکر نکن بدون تو میمیرم
چیزی جز بی خیالی و بی وفایی از تو ندیدم
بودنت تنها یک بازیست و من بازیچه تو
نمیخواهمت دیگر ، میخواهم آرام باشم و بی درد
میخواهم نفس بکشم راحت ، به دور از نفسهای تو و رها از دامت
نمیخواهم تو را ، دیگر به سراغ من نیا
گرچه میدانم بعد از رفتنت سراغی از دلم نمیگیری
شاید من روزی دلم هوایت را کند اما تو حتی خاطره هایمان را هم در ذهنت نمیبینی
نمیخواهم تو را ، تویی که دیگر برایم هیچ ارزشی نداری
میدانم پشیمان میشوی ، تنها و بی همزبان میشوی
برو و بیخیال من شو ، آنقدرها مرا میخواهند که تو حسرت نمیشوی برایم
هیچگاه ماندگار نمیشوی برایم
حسرت با هم بودن را در دلت میگذارم
من همین روزهاست کسی دیگر را در آغوشم بفشارم…
لذت با تو بودن
حس من به تو بوی عطر عاشقی دارد ، قلبم هیچکس جز تو را به این اندازه ، دوست ندارد
لبریز از دلتنگی ام
تحمل دلتنگی ، درد نبودنت ، من که تحمل ندارم دوری ات
عشق من هر جا هستی بیا که میخواهمت
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز از دلتنگی احساس مرا داری
روزها چه زود میگذرد ، زندگی با یک چشم به هم زدن میرود
اما نمیگذرد، نمیرود این لحظه های انتظار و دلتنگی …
عزیز من ، نمیدانی که دلم چقدر برای چشمانت تنگ شده
نمیدانی که دلم چقدر برای آن آغوش گرمت پر میزند…
و قلبم اینجاست که تند تند میزند
بیقرارم ، و همچنان به عشق تو عاشق این انتظارم…
تا پایان این انتظار ، دلتنگی هایم بر روی هم انباشته میشود
تا جایی که قلبم لبریز از دلتنگیست ، لبریز از عشقیست که بیش از همیشه است …
تا پایان انتظار اشکی نمیریزم ، تا لحظه ای که تو را ببینم
و دریایی از اشک بر گونه ام جاری شود
تا اشکهای شوق جای غم دوری ات را بگیرد …
خیره به عکسهایت ، تحمل ندارم ببینم نیستی در کنارم
گرچه همیشه به تو میگویم که مهم در قلب هم بودن است ، همیشه به یاد هم بودن است
و من عشق بی قانون میخواهم ،من لحظه های آرام در کنار تو را میخواهم
و می آید لحظه ای که می آیی ، به عشق آن هست که این شعر مرا میخوانی …