عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

حس تنهاییم

حس تنهاییم


نویسنده و گوینده : مهدی لقمانی


یه وقتایی دلم میگیره ، تو نمیفهمی ، نمیدونی چی میگذره بهم

فقط توی خودم میریزم ، همه اون دلواپسی ها رو

یه وقتایی میشینم یه گوشه ای و زل میزنم به یه جا

جوری میشه که انگار بی خبرم از همه جا

حس میکنم تنهام ، کسی نیست آرومم کنه

هیچی نمیخوام جز اینکه فقط اون لحظه کنارم باشی ودستامو بگیری ، فقط همین

امااون گوشه ای که نشستم انگار اسیرم ، تنهام ، همدردی نیست

گاهی باید فقط منتظر این بود که زود زمان بگذره 

اون لحظه های سرد و دلگیر تموم بشن

کاش درکم میکردی ، کاش منو میدیدی ، اگر زل میزدی به چشمام ، میفهمیدی که حالم سر جاش نیست ، میفهمیدی که آرامش میخوام ، اونم از تو ، نه هیچکس دیگه !

آخرین سرپناه

تیکه گاهم باش ، تمام نگاهم رو به سوی انتهای دل توست

نمیخواهم اسیر تنهایی شوم ، نمیخواهم گرفتار یک عشق توخالی شوم

سرپناهم باش در زیر رگبار بی محبتی ها ، گاهی وقتها دلم میگیرد ، 

بهانه ای برای آرامشم باش 

 گاهی خسته و دلتنگ میشوم ، تو بیا و همدمم باش

در آسمان دلم تاریکیست ، ماه من ،چشمانت را باز کن 

 بیا و طلوع شبهایم باش...

بی دلیل دلگیر میشوم ، بی هوا درگیر تنهایی میشوم ، 

بی گمان وقتی تو باشی من پر از عشق و امید میشوم


دلتنگی یعنی همین

هوا ابری باشه ، بارون باشه و تو نباشی در کنارم
دلتنگی یعنی همین،  یعنی دلم لحظه به لحظه بی قرار اومدنت باشه
دلتنگی یعنی جای تو هیچکس رو نمیشه بغل کرد ...
غروب باشه و جای تو در کنارم خالی
دلتنگی یعنی همین ، یعنی چشمام به در باشه و فقط جای تو در کنارم احساس بشه
دلتنگی یعنی اونقدر دلم گرفته باشه که بیام و از تو بنویسم ،
تا شایدآروم بشم اما از تو نوشتن دلتنگی هامو بیشتر میکنه
دلتنگی یعنی، تو این شعرو بخونی و بفهمی چشم انتظارتم
دلتنگی یعنی وقتی نیستی اون موقع میفهمم چقدر دوستت دارم...

نمیخواهمت دیگر


نمیخواهمت دیگر



هنوز آنقدرها تنها نشدم که به پای تو بیفتم

آنقدرها تنها نشدم که عشق را از تو گدایی کنم

فکر نکن تنها امیدم تویی ، فکر نکن بدون تو میمیرم

چیزی جز بی خیالی و بی وفایی از تو ندیدم

بودنت تنها یک بازیست و من بازیچه تو

نمیخواهمت دیگر ، میخواهم آرام باشم و بی درد

میخواهم نفس بکشم راحت ، به دور از نفسهای تو و رها از دامت

نمیخواهم تو را ، دیگر به سراغ من نیا

گرچه میدانم بعد از رفتنت سراغی از دلم نمیگیری

شاید من روزی دلم هوایت را کند اما تو حتی خاطره هایمان را هم در ذهنت نمیبینی

نمیخواهم تو را ، تویی که دیگر برایم هیچ ارزشی نداری

میدانم پشیمان میشوی ، تنها و بی همزبان میشوی

برو و بیخیال من شو  ، آنقدرها مرا میخواهند که تو حسرت نمیشوی برایم

هیچگاه ماندگار نمیشوی برایم

حسرت با هم بودن را در دلت میگذارم

من همین روزهاست کسی دیگر را در آغوشم بفشارم…