عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

لذت با تو بودن


لذت با تو بودن



وقتی تو عشقمی ، وقتی تو را دارم ، دیگر نیاز به هیچکس ندارم

نیاز من تویی و بودنت، چه لذتی دارد بوییدنت ، بوسیدنت

چه لذتی دارد وقتی خیره به چشمان توام ، به خدا من فقط مال توام

کاش میشد لحظات دور از تو بودن تمام شود، سرنوشت ما به جایی ختم شود

که سالهاست آرزوی آن را میکشیم

عشق من ، قلب من فقط تو را میتواند دوست داشته باشد ، انگار از آغاز تو در قلب من بوده ای

تو مثل نفس در سینه ی من بوده ای

هیچگاه کسی به دلم ننشست

تا تو آمدی و شدی همان دلم ، با تمام وجودم دوستت دارم گلم

از تو دل نمیکنم ، وقتی مثل تو در این دنیا دلی با وفا نیست

وقتی به پاکی تو در دنیای اطرافم نیست دیگر نمیگردم

وقتی تو را دارم چشمهایم را بر روی همه میبندم

تو را میبینم که مال منی ، تو فرشته نجات قلب منی

برای من تنها تو ارزش داری ، چون به قلبم ارزش دادی که اینک دوستش داری

و من بیشتر نفس میگیرم وقتی میبینم تو اینقدر عاشقانه مرا دوست داری…

من بیشتر عاشقت میشوم وقتی مبینم تو مرا برای همیشه میخواهی…

احساسم همیشه تکرار میشود ، حرفهایم هر روز تکرار میشود

اما این تکرار برای قلبم تازگی دارد 

حس من به تو بوی عطر عاشقی دارد ، قلبم هیچکس جز تو را به این اندازه ، دوست ندارد



تکرار عشق


تکرار عشق...


نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا پر از یاد تو بوده ، پر از عشق و عطر حضورت بوده

نمیتوان از اینجا دل کند ، اینجا همان جاییست که با تو قدم میزدم...

یادش بخیر آن لحظه ها ، آن روزها ...

همیشه منتظر تکرارش بودم ، آن روزها نیامد و نبودنت در قلبم تکرار شد ....

غصه ها و آن همه خاطره باز هم تکرار شد و دیگر تو را ندیدم

دلم پر میزند و پر میزند تا برسد به آسمانها

ولی افسوس که جای من بی تو حتی بر روی زمین هم سنگینی میکند

صدای تو ، آن صدای خنده های تو میپیچد در فضای قلبم و اشکم را در می آورد....

نمیتوان از اینجا گذشت ، نمیتوان چشم بر روی خاطره هایت بست

با اینکه نیستی اما تو عشقمی ، مگر میشود به یادت نبود؟

مگر میشود در حسرت دیدار با تو نبود؟

کاش اینجا بودی ، و این اشکها و این لحظه های سرد مرا میدیدی

شاید دلت برایم میسوخت و دوباره می آمدی ...

شاید دلت میسوخت و دوباره مرا به عنوان تنها عشقت میپذیرفتی..

من که دیگر نه غروری دارم و نه حرفی برای گفتن، همه حرفها درون دلم جا مانده

گاهی باید حرفهای دلم را حتی برای خودم تکرار نکنم

گاهی باید آنقدر تکرار کنم آمدنت را، تا تکرار شود آمدن قطره های اشک از چشمانم

تا آرام شوم از این هیاهوی دلتنگی و انتظار...

نمیتوان از اینجا گذشت ، باید منتظر ماند و به یاد گذشته ها نشست

شاید این بغض لعنتی شکست  و من رها شدم از اینهمه دلتنگی در دلم

نه اینگونه رها نمیشوم ، من با این حرفا آرام نمیشوم ، نه بی خیال میشوم و نه خام میشوم

من عاشقم و بیش از گذشته عاشقتر میشوم ، اگر مجنون بودم ، دیوانه تر میشوم

دل میزنم به دریا تا برسم به فرداها! شاید تو را ببینم ، شاید این راهی که رفتم را دیگر نبینم...

نمیتوان از تو گذشت ، از تویی که عشقمی و تمام وجودم ، بیا که بی تو اینجا سوت و کورم

نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا زمانی جایگاه تو بوده

پس از قلبم نمیگذرم ، تا شاید دوباره...

تکرار شوی ، تکرار....