عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

قصه رفتنت

من که گفتم برای همیشه میرم ، همون چیزی که خودت میخوای

تو دیگه کاری نداشته  باش، حالا یا فراموشت میکنم ، یا .....

بیخیال ، بالاخره باید یه روز همه چی تموم میشد

یه روز باید دستامو رها میکردی، توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی : من رفتم...

میدونستم این‌روزا رو میبینم و تو رو دیگه نمیبینم

میدونستم چشمام اونقدر پر از اشک‌میشه که حتی نمیتونم رفتنت رو ببینم...

راستی به هیچکس نگو قصه رفتنتو ، چون هیچکس باور نمیکنه....

برگی ازدفتر عشق

آغاز بی پایان عشق
آغازی دوباره
آغازی بی پایان
دوستت دارم ... چند نقطه
بی انتهاست این دوست داشتن
بی پایان است این دلبستن ، محال است دلکندن
خیال است دل بریدن
چون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!
در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را
شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری
نفسی دوباره
به عشق تو ای همنفس من
یک زندگی دوباره
بی خیال گذشته ها
تویی عشق اول و آخر من
میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره
اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم
اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم
اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها
وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها
وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها
دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را
حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،
دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت

تکرار عشق


تکرار عشق...


نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا پر از یاد تو بوده ، پر از عشق و عطر حضورت بوده

نمیتوان از اینجا دل کند ، اینجا همان جاییست که با تو قدم میزدم...

یادش بخیر آن لحظه ها ، آن روزها ...

همیشه منتظر تکرارش بودم ، آن روزها نیامد و نبودنت در قلبم تکرار شد ....

غصه ها و آن همه خاطره باز هم تکرار شد و دیگر تو را ندیدم

دلم پر میزند و پر میزند تا برسد به آسمانها

ولی افسوس که جای من بی تو حتی بر روی زمین هم سنگینی میکند

صدای تو ، آن صدای خنده های تو میپیچد در فضای قلبم و اشکم را در می آورد....

نمیتوان از اینجا گذشت ، نمیتوان چشم بر روی خاطره هایت بست

با اینکه نیستی اما تو عشقمی ، مگر میشود به یادت نبود؟

مگر میشود در حسرت دیدار با تو نبود؟

کاش اینجا بودی ، و این اشکها و این لحظه های سرد مرا میدیدی

شاید دلت برایم میسوخت و دوباره می آمدی ...

شاید دلت میسوخت و دوباره مرا به عنوان تنها عشقت میپذیرفتی..

من که دیگر نه غروری دارم و نه حرفی برای گفتن، همه حرفها درون دلم جا مانده

گاهی باید حرفهای دلم را حتی برای خودم تکرار نکنم

گاهی باید آنقدر تکرار کنم آمدنت را، تا تکرار شود آمدن قطره های اشک از چشمانم

تا آرام شوم از این هیاهوی دلتنگی و انتظار...

نمیتوان از اینجا گذشت ، باید منتظر ماند و به یاد گذشته ها نشست

شاید این بغض لعنتی شکست  و من رها شدم از اینهمه دلتنگی در دلم

نه اینگونه رها نمیشوم ، من با این حرفا آرام نمیشوم ، نه بی خیال میشوم و نه خام میشوم

من عاشقم و بیش از گذشته عاشقتر میشوم ، اگر مجنون بودم ، دیوانه تر میشوم

دل میزنم به دریا تا برسم به فرداها! شاید تو را ببینم ، شاید این راهی که رفتم را دیگر نبینم...

نمیتوان از تو گذشت ، از تویی که عشقمی و تمام وجودم ، بیا که بی تو اینجا سوت و کورم

نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا زمانی جایگاه تو بوده

پس از قلبم نمیگذرم ، تا شاید دوباره...

تکرار شوی ، تکرار....