عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

تو‌خبر‌نداری

دلی پر از حرفهای نگفته، تو از هیچکدام خبر نداری

از آن دلتنگی و دلهره ، 

از سکوتش در شبها ، از فریادش در درون

از شکستن  و آه کشیدنش ....

مثل برگ های پاییزی آرام‌ بر زمین می افتم و تا بر رویم پا نگذارند بیصدا میمانم، تا که بپوسم ، یا در دام باد بیفتم...

مثل پنجره ای که باز است و  هنوز بی هوا .....

مثل غروبی که لبخندش زیباست ،اما دل را میسوزاند....

این لحظه های بیهوده که می آید و میرود، تقصیر من نیست، باورکن.

چشمم را بر روی‌ آنچه‌ که تو چشم دیدنش را نداری بسته ام، اما تو خبر داری؟

برگی ازدفتر عشق

آغاز بی پایان عشق
آغازی دوباره
آغازی بی پایان
دوستت دارم ... چند نقطه
بی انتهاست این دوست داشتن
بی پایان است این دلبستن ، محال است دلکندن
خیال است دل بریدن
چون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!
در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را
شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری
نفسی دوباره
به عشق تو ای همنفس من
یک زندگی دوباره
بی خیال گذشته ها
تویی عشق اول و آخر من
میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره
اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم
اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم
اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها
وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها
وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها
دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را
حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،
دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت