ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلی پر از حرفهای نگفته، تو از هیچکدام خبر نداری
از آن دلتنگی و دلهره ،
از سکوتش در شبها ، از فریادش در درون
از شکستن و آه کشیدنش ....
مثل برگ های پاییزی آرام بر زمین می افتم و تا بر رویم پا نگذارند بیصدا میمانم، تا که بپوسم ، یا در دام باد بیفتم...
مثل پنجره ای که باز است و هنوز بی هوا .....
مثل غروبی که لبخندش زیباست ،اما دل را میسوزاند....
این لحظه های بیهوده که می آید و میرود، تقصیر من نیست، باورکن.
چشمم را بر روی آنچه که تو چشم دیدنش را نداری بسته ام، اما تو خبر داری؟