مرا جا گذاشت
به آسانی دل داد و به آسانی دل برید ، او حتی در لحظه آخر اشکهای مرا ندید
مثل یک پرنده از قفس دلم پرید ، حتی صدای آخرین فریادم را نشنید
چه بچه گانه برایش گریه میکردم ، اینک از حال و روز خودم میخندم
رفت و مرا جا گذاشت ، دستم را درون دستهای غم گذاشت
من مانده ام و تنهایی و یک حسرت
تو بودی که مرا به سوی خودت کشاندی با آن چشمان مستت
او رفت و من رفتم به دنبالش، رسیدم به رد پاهایش
رفتم در کنارش ، خیره شدم به چشمانش
او دیگر مرا نمیشناخت ، او دیگر نگاهم را نمیخواست
دلم با این حال و هوا نمیساخت ، دلم همانجا بود که خودش را باخت
باورم نمیکرد ، باور نمیکردم که دیگر نبود
مرا نمیخواست ، نمیتوانستم بدون او باشم
دل به دل راه نداشت ، او دیگر در دلش برایم هیچ جایی نداشت
از چشمش افتاده بودم ، من قبل از رفتنش خودم راهش را رفته بودم
میدانستم به کجا میرود ، میدانستم به جایی میرود که فراموشم کند
برای همیشه در قلبش خاموشم کن
او میدانست خیلی دوستش دارم و باز هم رفت
میدانست برایش میمیرم و لحظه ای برنگشت
برنگشت که بببیند دارم از غم رفتنش پرپر میزنم ، عشقش را با خودم به گور میبرم
«««« written by Mehdi Loghmani »»»
خواهش میکنم بدون ذکر منبع و نام نویسنده کپی نکنید !
بیش از ۱۰۰ دکلمه عاشقانه با صدای مهدی لقمانی کلیک کنید
نمیخواهمت دیگر
هنوز آنقدرها تنها نشدم که به پای تو بیفتم
آنقدرها تنها نشدم که عشق را از تو گدایی کنم
فکر نکن تنها امیدم تویی ، فکر نکن بدون تو میمیرم
چیزی جز بی خیالی و بی وفایی از تو ندیدم
بودنت تنها یک بازیست و من بازیچه تو
نمیخواهمت دیگر ، میخواهم آرام باشم و بی درد
میخواهم نفس بکشم راحت ، به دور از نفسهای تو و رها از دامت
نمیخواهم تو را ، دیگر به سراغ من نیا
گرچه میدانم بعد از رفتنت سراغی از دلم نمیگیری
شاید من روزی دلم هوایت را کند اما تو حتی خاطره هایمان را هم در ذهنت نمیبینی
نمیخواهم تو را ، تویی که دیگر برایم هیچ ارزشی نداری
میدانم پشیمان میشوی ، تنها و بی همزبان میشوی
برو و بیخیال من شو ، آنقدرها مرا میخواهند که تو حسرت نمیشوی برایم
هیچگاه ماندگار نمیشوی برایم
حسرت با هم بودن را در دلت میگذارم
من همین روزهاست کسی دیگر را در آغوشم بفشارم…
لذت با تو بودن
حس من به تو بوی عطر عاشقی دارد ، قلبم هیچکس جز تو را به این اندازه ، دوست ندارد
لبریز از دلتنگی ام
تحمل دلتنگی ، درد نبودنت ، من که تحمل ندارم دوری ات
عشق من هر جا هستی بیا که میخواهمت
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز از دلتنگی احساس مرا داری
روزها چه زود میگذرد ، زندگی با یک چشم به هم زدن میرود
اما نمیگذرد، نمیرود این لحظه های انتظار و دلتنگی …
عزیز من ، نمیدانی که دلم چقدر برای چشمانت تنگ شده
نمیدانی که دلم چقدر برای آن آغوش گرمت پر میزند…
و قلبم اینجاست که تند تند میزند
بیقرارم ، و همچنان به عشق تو عاشق این انتظارم…
تا پایان این انتظار ، دلتنگی هایم بر روی هم انباشته میشود
تا جایی که قلبم لبریز از دلتنگیست ، لبریز از عشقیست که بیش از همیشه است …
تا پایان انتظار اشکی نمیریزم ، تا لحظه ای که تو را ببینم
و دریایی از اشک بر گونه ام جاری شود
تا اشکهای شوق جای غم دوری ات را بگیرد …
خیره به عکسهایت ، تحمل ندارم ببینم نیستی در کنارم
گرچه همیشه به تو میگویم که مهم در قلب هم بودن است ، همیشه به یاد هم بودن است
و من عشق بی قانون میخواهم ،من لحظه های آرام در کنار تو را میخواهم
و می آید لحظه ای که می آیی ، به عشق آن هست که این شعر مرا میخوانی …
نوروز سال 1393 را به همه شما دوستان و
همراهان همیشگی وبلاگ دفتر عشق
تبریک عرض مینمایم
امیدوارم سال خوب و خوش، توام با سلامتی و موفقیت را پیش رو داشته باشید
دل من تو را میخواهد
دل من پنجره ای میخواهد که رو به چشمان تو باز شود تا ببینم دنیای زیبایم را
چشمانی که انگار مثل یک دریاست ، دریایی که غرق درون آنم ...
دل من آسمانی میخواهد که تک ستاره اش تو باشی
تا من به امید تو پرواز کنم به سوی آسمان تا در خیالم همنشین شبهایت باشم....
دل من کوچه باغی میخواهد که عطر حضورت در آنجا پیچیده باشد
تا من به عشق تو ساعتها در آنجا قدم بزنم با یادت زیر و رو کنم تمام احساسی که آنجا نهفته...
دل من نیمکتی میخواهد که جای خالی تو در آن با خیالت پر شود
و من به انتظارت بنشینم ، تا لحظه ای که در کنارم بنشینی و برایم از آن حرفهای عاشقانه بگویی...
دل من ساحلی میخواهد که دریایش تو باشی ، و من امواج عشقت را در آغوش بگیرم...
دل من بارانی میخواهد ، تا ببارد و من تو را در میان قطره هایش پیدا کنم ، با هم بارانی شویم
در آن هوای عاشقانه ماندنی شویم
با هم خیس خیس شویم ، تا پایان باران در کنار هم یک مجسمه عاشقانه شویم
دل من تو را میخواهد ، تویی که همه کس منی
تویی که مرا عاشق دلت کردی و دلت را مال من
دل من تو را میخواهد ، و تو را میخواند ، تویی که زیباترین ترانه ی عاشقانه های منی
دل من محبتهایت را میخواهد ، وجود گرم و پر احساست را میخواهد ، تا با احساست جان بگیرم
تا از بودنت نفس بگیرم تا از نفسهایت بروم
به کنار همان پنجره که رو به چشمانت باز میشد
تا اینبار پرواز کنم به سوی چشمانت! وای که درون چشمانت چه غوغاییست
دل من دنیایی را میخواهد که فقط من و تو درون آن باشیم