ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه باش که بودنت عالمی دارد برایم
همیشه داشته باش هوایم ،
که بی تو نفس در سینه ندارم
گاهی وقتها که خسته ام از زندگی ،
مرا رها میکنی از آن حس بی کسی
تو که باشی دیگر دلم نمیگیرد، آرزوها در دلم نمیمیرد،
دیگر غمی جز غم دلتنگی ات در دلم نمینشیند
ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، اینگونه که مرا درگیر خودت کردی
اسیرم کن ، مرا در آغوشت بفشار و از عطر تنت سیرابم کن،
کمی درگیر گذشته های تلخ خویشم ، رو به راهم کن.
هر روز طلوع کن برایم تا با تو غروبی زیبا را ببینم....
بیهوده میگذرد این روزها،میسوزد در دل آتش چمن ها
رحمی ندارد خورشید ، کاش شرم میکرد و دیگر نمی تابید
تنها آن تکه ابری که در آسمان است میفهمد دلتنگم
دلتنگ پاییز و حال و هوایش ، دلتنگ آن کوچه باغ و نم نم بارانش
مینگرم به درختی خسته ، به یک شاخه شکسته،
میفهمم چه غمی درونش نشسته
از آدمها که بگذرم ، دل خوشی ندارم به این روزها
آن رودی که میگذشت از اینجا ،همانجا منتظر ایستاده!
پاییز بیا و کوتاه کن این روزهای بیهوده را...
وقتی میدانم تمام زندگی ام تویی ، آن لحظه لذت میبرم
از اینکه تمام زندگی را در آغوش گرفته ام
آنگاه دلم میخواهد یک دل سیر زندگی کنم
وقتی میدانم بی تو نمیتوانم ،
میدانم که میتوانم همیشه در کنارت باشم
من از جنس توام ، تو از روح عشق، که در من دمیده شده ای
و با من یکی شدی
دوستت دارم ، تویی که مثل هیچکس نیستی ،
تویی که فقط مال من هستی
وقتی میدانم که میدانی در دلم چبیست
تو هم مثل من میفهمی که مجنون کیست
هم تو را گم کرده بودم ، هم خودم را...
او که مرا به سوی خود کشاند ،
با خود نبرد این دل بی پناهم را
این آینه تنها ،چهره درهم شکسته مرا
نشان میدهد، نه آن دل شکسته را
این اتاق تاریک فقط تنهایی مرا نشان میدهد ،
نه بی پناهی ام را
تا میخواهم فراموشت کنم ،
یادم میرود که باید فراموشت کنم
تا میخواهم دوباره اشتباه کنم ،
یادم می آید که باید با عشق خداحافظی کنم
بعضی وقتها دلم میخواد فقط نگاهت کنم،
در سکوت عاشقی با فریاد درونم صدایت کنم
بعضی وقتها دلم میخواهد دستانت را بفشارم ،
تو را به درون قلبم بکشانم...
ببین اینجا قلب من است
جایی که بارها شکسته شد و باز هم تپید
دست از بازی عشق نکشید
جایی که بارها زخمی شد ولی باز هم طعم
خنجر بی وفایی را چشید
جایی که باز هم عاشق شد و به عشقت همه چیز را به جان خرید
بعضی وقتها دلم میخواهد فقط به قلبم فکر کنم
که تو چه کسی بودی که قلبم اینگونه عاشقت شد...