ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بعضی وقتها فقط باید سکوت کرد،
آرام در خود شکست و مثل خورشید در پشت یک عالمه حرفهای نگفته غروب کرد
خسته ، دلشکسته ، میروم شاید راهی باشد برای آرامش، برای رهایی از غصه ها
بعضی وقتها باید دیوانه شد ، تا همه چیز در عالم جنون دیده شود تا راحت بتوان از آن گذشت
میگذرم ، میروم ، شاید یک روز لحظه ای پشت سرم را همنگاه کنم، تا لبخندی بر لبانم بنشیند
بعضی وقتها باید بیرون انداخت آدمکهای اضافی
را از صفحه زندگی، شاید همان ها مهره های سوخته اند ، که دل ها را هم میسوزانند
نمیخواهم همراه شوم با کسی در ادامه راه، میخواهم آخرین آدمک ،در صفحه سیاه زندگی باشم.
تنها مانده ام با دلتنگی ، حالا میفهمم نبودنت چقدر برایم سخت است
حالا میفهمم تو کجایی و من کجا، با همه بهانه هایت میسازم ، تو فقط بیا
بیا که مثل دیوانه ها افتاده ام در کنج این اتاق سرد و دلگیر
بیا که نمیدانم چگونه باید سر کنم با این لحظه های نفسگیر
انگار که این دنیا بی تو ، بی اعتبار است ،
حتی تنهایی هم نسبت به درد دلهایم بی اعتنا است
نمیدانم کجای کارم ، که اینگونه بی قرارم ، که دراین حال ،نمیتوانم زنده بمانم
حالا میفهمم تو کجایی و من کجا ، تو در قلب منی و من هم تنها همینجا....
هوای بارانی است ، جای تو در کنارم خالیست
من ، تنها میروم در دل پاییز ،
آن برگ خشکیده هم از عبورم در کنارش شاکیست
تو کجایی نمیدانم ، من هنوز هم زمزمه تنهایی را زیرلب نمیخوانم...
به امید آمدنت همنوا با بارانم ، به عشق بودنت عاشق خزانم
میدانم باز هم میبینمت، تو خودت میدانی چقدر میخواهمت
من به عشق تو حتی بی چتر زیر این بارانم ، در این حال و هوا مست و خرابم
به انتظارت سرگردانم ، آسمان فریاد زد و گفت : حالت را خریدارم....
بیا در آغوشم عزیزم ، میدانم که آرامش میخواهی
بیا که من هم تشنه بوسیدنت هستم، میدانم که لبهایم را میخواهی
بیا و رها کن هر چه خستگیست از وجودت ، بیا که من هستم، همان سنگ صبورت
از لحظه ای زندگی برایم زیبا شد که تو شدی همه ی زندگی ام
اینجا من ، اگر هستم ، برای تو هستم ، اگر زنده ام، به عشق تو نفس میکشم
هر لحظه و هر روز برایم با تو ،با عشق میگذرد ، با همان حسی که دوستش داری میگذرد
با همان چشمهای زیبایت ، گاهی با دلتنگی و گاهی با آن طعم لبهایت
گاهی تو دلگیری و من آرامت میکنم ، گاهی من دلگیرم و باز هم با آن غم درونم شادت میکنم
چه کنم که ماه شبهای منی ، تو تنها دلیل بودن منی!
گفت به دنبالم بیا ، هر جا میروم مثل سایه با من بیا
به دنبالش رفتم و گذشتیم از دریا و کویر ، من از خاطر بردم آن دل پیر
گفتم هر جا بروی ، می آیم، با تو و همه چیزت میسازم...
با تو سبز شدم ، جان گرفتم و در دلت حبس شدم
مدتی گذشت....
آتشم زدی و خاکستر شدم ، من سوخته در دلت محکوم به انفرادی شدم
یک فصل دیگر گذشت ...
نه! این قرارمان نبود
مرا تنها، از انفرادی دلت تبعید کردی به همان کویری که روزی با هم از آن گذشتیم....
گفتی مثل سایه به دنبالم بیا ، یادت هست؟ حالا سایه ام نیز مثل خودم شکسته است!