عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

شراب عشقت

شراب عشقت


جرعه ای از شراب عشقت 

در حال خودم نیستم

مست و خرابم

چه در حال خودم باشم،  چه در مستی،  تویی تمام هستی ام

اینبار میخواهم بیشتر در توهم نگاهت باشم

اینبار را میخواهم  بیشتر درگیر با آغوش گرمت باشم

نمیگویم به سلامتی تو،  میگویم به عشق خودت، که فقط تو در قلبمی

میگویم به عشق چشمانت،  که فقط مرا میبیند

به عشق دستانت که تنها دستان مرا میگیرد و هیچگاه رها نمیکند

در این حالم،  کنارم هستی و انگار در هر حالی باشم،  همانم، که دیوانه وار تورا میخواهد

دلتنگ بارانم

دلتنگ بارانم ، دلتنگ صدای قطره هایش ، هر زمان هم دلم میگرفت ، در پناهش

کاش میگذشت این روزهای تکراری

می آمد دوباره خزان و باران و آن شبهای طولانی

همچنان میسوزند برگهای خسته در تن درختان ، 

میجوشد چشمه در مقابل چشمان خورشید نامهربان

از این روزهای پر تکرار خسته ام، باران اسیر است و میداند که من هم تشنه ام

باران بیا ، که قلبم کویریست بی رهگذر ، خسته و تنها و در به در

در کوچه باغهایی که نه عطری از تو است و نه صدایی

دلم میخواهد بدانم اینک کجایی

که به سویت بیایم ، تا تمام خستگی ها برود، تا دلم دریایی بشود از جنس قطره هایت

تا غرق شوم درون آن رویای بی پایانت


تنهایی مال منی


تنهایی مال منی



مانده ام به پای تو که دوستت دارم ، خسته نیستم ، چون که تو را دارم

و روزی لحظه ای آمد که دیدم با تو چه دنیایی دارم ، مثل بهشت

وجودت ، نگاهت ، حرفهایت ، چه زیبا می تابند بر تن من

و بازتابش عشقی است که مرا لحظه به لحظه دگرگون میکند

ساده تر مینویسم، دوستت دارم ! ساده است ، به سادگی یک قلب، اما پر از غوغا

و من زمانی در هیاهوی قلب خویش ، زمانی که همه از عشق فراری بودند

با شنیدنش پر از گریه و زاری بودند ، عاشقت شدم و هر چه خواستی

در راه داشتنت قدم برداشتم و امروز رسیده ام به عمق قلبت، جایی پر از آرامش

حالا از این سرزمین تنها ، من مانده ام و تو و خدا

پس به آن کسی که جز من و تو در بین ماست دوستت دارم

نمیخواستم تنهایی را ، اما تنها تو را میخواستم

نمیخواستم بی کسی را ، اما دلم میخواست تو باشی همه کسم

شدی تنها بهانه ، برای هر دلیل عاشقانه

تنهایی بود در بینمان ، اما جزئی از عشقمان

مثل اینکه من تنهایی در قلب توام ، مثل تو که تنهایی مال منی


تکرار عشق


تکرار عشق...


نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا پر از یاد تو بوده ، پر از عشق و عطر حضورت بوده

نمیتوان از اینجا دل کند ، اینجا همان جاییست که با تو قدم میزدم...

یادش بخیر آن لحظه ها ، آن روزها ...

همیشه منتظر تکرارش بودم ، آن روزها نیامد و نبودنت در قلبم تکرار شد ....

غصه ها و آن همه خاطره باز هم تکرار شد و دیگر تو را ندیدم

دلم پر میزند و پر میزند تا برسد به آسمانها

ولی افسوس که جای من بی تو حتی بر روی زمین هم سنگینی میکند

صدای تو ، آن صدای خنده های تو میپیچد در فضای قلبم و اشکم را در می آورد....

نمیتوان از اینجا گذشت ، نمیتوان چشم بر روی خاطره هایت بست

با اینکه نیستی اما تو عشقمی ، مگر میشود به یادت نبود؟

مگر میشود در حسرت دیدار با تو نبود؟

کاش اینجا بودی ، و این اشکها و این لحظه های سرد مرا میدیدی

شاید دلت برایم میسوخت و دوباره می آمدی ...

شاید دلت میسوخت و دوباره مرا به عنوان تنها عشقت میپذیرفتی..

من که دیگر نه غروری دارم و نه حرفی برای گفتن، همه حرفها درون دلم جا مانده

گاهی باید حرفهای دلم را حتی برای خودم تکرار نکنم

گاهی باید آنقدر تکرار کنم آمدنت را، تا تکرار شود آمدن قطره های اشک از چشمانم

تا آرام شوم از این هیاهوی دلتنگی و انتظار...

نمیتوان از اینجا گذشت ، باید منتظر ماند و به یاد گذشته ها نشست

شاید این بغض لعنتی شکست  و من رها شدم از اینهمه دلتنگی در دلم

نه اینگونه رها نمیشوم ، من با این حرفا آرام نمیشوم ، نه بی خیال میشوم و نه خام میشوم

من عاشقم و بیش از گذشته عاشقتر میشوم ، اگر مجنون بودم ، دیوانه تر میشوم

دل میزنم به دریا تا برسم به فرداها! شاید تو را ببینم ، شاید این راهی که رفتم را دیگر نبینم...

نمیتوان از تو گذشت ، از تویی که عشقمی و تمام وجودم ، بیا که بی تو اینجا سوت و کورم

نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا زمانی جایگاه تو بوده

پس از قلبم نمیگذرم ، تا شاید دوباره...

تکرار شوی ، تکرار....