عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

بیخیال عشق

بیخیال عشق ...


نویسنده و گوینده: مهدی لقمانی


نه دیگه من نیستم ، زندگیم خیلی با ارزش تر از این حرفاست 

می‌خوام مثل همه بخندم ، شاد باشم ،آروم باشم

اینجوری که با توام ، فقط دارم عذاب میکشم ، پشت سر هم سیگار میکشم

آخه مگه من مریضم ، می‌خوام لذت ببرم از بارونی که می‌باره ، از اون لحظه هایی که ماه هنوز پشت ابرا بیداره

می‌خوام با خیال راحت بخوابم ، به شوق یه فردای دلنشین بیدار شم ، نه اینکه با چشمی خیس بخوابم و از ترس نبودنت بیدار شم !!!

آخه این چه زندگی شد ؟ همش حسرت و دلتنگی ، همش بی تابی و بی قراری ، بیخیال بابا ... عشق کجا بود ؟؟؟

بیا از این توهم بیایم بیرون ، خودمون باشیم و اونایی که دوسمون دارن ، اونایی که به شوق دیدنشون با آرامش میخوابیم نه با حسرت .....


راز سکوت شب

راز سکوت شب


راز سکوت این شب را تنها تو میدانی

دقایق پر از دلتنگی

 خواب به چشمانم نمی آید، هر لحظه بی تابی

نمی توان عادت نوازشهایت را ترک کرد

مگر میشود بدون بوسه هایت راه تاریک شب را طی کرد

چگونه بگذرانم، با صدای جغد تنها شبم را 

چگونه به خواب روم، وقتی نیستی تا در آغوش بگیری این وجود خسته ام را....

برای تو لالایی میخوانم، در محفل نبودنت

نمیتوانم یک لحظه هم سر کنم با نبودنت....

راز دلتنگی های این شب را تنها، پنجره میداند......


به احترام دلم شکستم

به احترام دلم ، فراموشت کردم، گرچه سخت گذشت در تاریکی ها، 

در شلوغی بهانه های دلم ، آخرش به سکوتی رسیدم که به جا بود

کسی نیامد بگوید ، درد تو چیست

فقط در درون فریاد کشیدم و سوختم و خاموش شدم

شاید توانستم با ندیدنت ، نبوسیدنت، کنار بیایم

اما مگر میشود عطر وجودت را فراموش کرد

عطری که به من آرامش میداد،عشق میداد ، 

و مرا به این باور میرساند،که خیلی دورم از تنهایی

هنوز هم هستی ، اما مثل خاطراتی پر از غبار

مثل قابی که دیگر پوسیده است بر روی دیوار

به احترام دلم ، فقط شکستم

اسیر تنهایی

گاهی از دست همه دلگیری ، هر‌جا باشی یک جا نشسته ای و‌گوشه گیری
همصدایی با سکوت ، قصه اینجا تمام شد که یکی بود ، یکی برای همیشه رفته بود
من به عشق دیدن آسمان رفتم و‌رفتم ، اما سقوط کردم
تا رسیدم‌به دشت گلها‌خزان آمد ، تا رسیدم به مهتاب ، سحر‌آمد‌‌..
من بعد از تو، به جایی رسیده ام که  تنهایی هم دیگر نگاهم نمیکند
با یک‌نگاه ،یک‌بار برای همیشه اسیر شدم ، من درگیر روزهایی شدم که فقط برایم به رنگ غروب بودند.
هر همدمی می آید مثل خودم به غم مبتلا میشود، هر همزبانی می آید مثل من اسیر‌ سکوتی میشود که بی انتهاست...
نمیخواهم دیگر‌ کسی را به دردم مبتلا کنم، دردی که دیگر‌دوایی ندارد....

آخرین سرپناه

تیکه گاهم باش ، تمام نگاهم رو به سوی انتهای دل توست

نمیخواهم اسیر تنهایی شوم ، نمیخواهم گرفتار یک عشق توخالی شوم

سرپناهم باش در زیر رگبار بی محبتی ها ، گاهی وقتها دلم میگیرد ، 

بهانه ای برای آرامشم باش 

 گاهی خسته و دلتنگ میشوم ، تو بیا و همدمم باش

در آسمان دلم تاریکیست ، ماه من ،چشمانت را باز کن 

 بیا و طلوع شبهایم باش...

بی دلیل دلگیر میشوم ، بی هوا درگیر تنهایی میشوم ، 

بی گمان وقتی تو باشی من پر از عشق و امید میشوم