عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

طعم عشق، حس آرامش


طعم عشق ، حس آرامش




میخواهم رها از همه دنیا باشم ، تنها یک کلام از قلب تو جدا نباشم

نمیخواهم برای این و آن باشم ، میخواهم تنها در قلب تو باشم

میخواهم چشمهایمان به یک سو خیره باشد

دستهایمان در دست هم قدمهایمان موازی باهم باشد

برویم و برویم تا برسیم به جایی که هیچکس جز من و تو نباشد

حتی خدا هم از ما خبری نداشته باشد

آرامش میخواهم در کنارت ، بی دغدغه ، بی آنکه هراسی داشته باشم از سرنوشت

نه انتظار را میخواهم نه بی قراری را ، نه دلتنگی را میخواهم نه گریه و زاری را

همین که در قلبمی ، همین که در کنارمی ، این حس همیشه با تو بودن برایم آرامش است

میخواهم تا زنده ام لذت ببرم از عشقی که تنها دلخوشی من در این دنیاست

تمام سهم من از این زندگی ،قلبیست که عاشقت شده

چیزی ندارم جز این قلب که لحظه به لحظه بهانه تو را میگیرد

قدم برداشتم در راه عشقی که صدها قدم در راه من برداشت

عاشق کسی هستم که بیش از این ها بر من عاشق است

گرچه بارها اشتباه کردم و گذشتی از خطایم

گرچه بارها دلت را شکستم و گذشتی از اشتباهم

گرچه بارها اشکت را در آوردم و باز هم نشستی به انتظارم ، تو مرا به هیچکس نفروختی

تو عشق را از همه چیز بالاتر دانستی ، و به  آنچه برایت با ارزش بود رسیدی

و من نیز تویی که با ارزش تر از هر چیزی در این دنیاست

را به هیچ قیمتی از دست نمیدهم، راهی که تو در آن نباشی را نمیروم

به آسمانی مینگرم که تو خیره به آنی ، همانی را میپرستم که تو دست به دامن آنی

دوستت دارم ای تو که معنای عاشق بودن و عاشق ماندن را به من آموختی



تکرار عشق


تکرار عشق...


نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا پر از یاد تو بوده ، پر از عشق و عطر حضورت بوده

نمیتوان از اینجا دل کند ، اینجا همان جاییست که با تو قدم میزدم...

یادش بخیر آن لحظه ها ، آن روزها ...

همیشه منتظر تکرارش بودم ، آن روزها نیامد و نبودنت در قلبم تکرار شد ....

غصه ها و آن همه خاطره باز هم تکرار شد و دیگر تو را ندیدم

دلم پر میزند و پر میزند تا برسد به آسمانها

ولی افسوس که جای من بی تو حتی بر روی زمین هم سنگینی میکند

صدای تو ، آن صدای خنده های تو میپیچد در فضای قلبم و اشکم را در می آورد....

نمیتوان از اینجا گذشت ، نمیتوان چشم بر روی خاطره هایت بست

با اینکه نیستی اما تو عشقمی ، مگر میشود به یادت نبود؟

مگر میشود در حسرت دیدار با تو نبود؟

کاش اینجا بودی ، و این اشکها و این لحظه های سرد مرا میدیدی

شاید دلت برایم میسوخت و دوباره می آمدی ...

شاید دلت میسوخت و دوباره مرا به عنوان تنها عشقت میپذیرفتی..

من که دیگر نه غروری دارم و نه حرفی برای گفتن، همه حرفها درون دلم جا مانده

گاهی باید حرفهای دلم را حتی برای خودم تکرار نکنم

گاهی باید آنقدر تکرار کنم آمدنت را، تا تکرار شود آمدن قطره های اشک از چشمانم

تا آرام شوم از این هیاهوی دلتنگی و انتظار...

نمیتوان از اینجا گذشت ، باید منتظر ماند و به یاد گذشته ها نشست

شاید این بغض لعنتی شکست  و من رها شدم از اینهمه دلتنگی در دلم

نه اینگونه رها نمیشوم ، من با این حرفا آرام نمیشوم ، نه بی خیال میشوم و نه خام میشوم

من عاشقم و بیش از گذشته عاشقتر میشوم ، اگر مجنون بودم ، دیوانه تر میشوم

دل میزنم به دریا تا برسم به فرداها! شاید تو را ببینم ، شاید این راهی که رفتم را دیگر نبینم...

نمیتوان از تو گذشت ، از تویی که عشقمی و تمام وجودم ، بیا که بی تو اینجا سوت و کورم

نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا زمانی جایگاه تو بوده

پس از قلبم نمیگذرم ، تا شاید دوباره...

تکرار شوی ، تکرار....