عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

تو‌خبر‌نداری

دلی پر از حرفهای نگفته، تو از هیچکدام خبر نداری

از آن دلتنگی و دلهره ، 

از سکوتش در شبها ، از فریادش در درون

از شکستن  و آه کشیدنش ....

مثل برگ های پاییزی آرام‌ بر زمین می افتم و تا بر رویم پا نگذارند بیصدا میمانم، تا که بپوسم ، یا در دام باد بیفتم...

مثل پنجره ای که باز است و  هنوز بی هوا .....

مثل غروبی که لبخندش زیباست ،اما دل را میسوزاند....

این لحظه های بیهوده که می آید و میرود، تقصیر من نیست، باورکن.

چشمم را بر روی‌ آنچه‌ که تو چشم دیدنش را نداری بسته ام، اما تو خبر داری؟

قانون عشق تو

تشنه ام ، مقصدم تویی ، بیراهه نمیروم

آنگاه که مهتاب شبهای منی ، به خواب نمیروم

دلتنگم ، تنها نمیروم ، وقتی میدانم می آیی ، دیگر به کنج اتاق نمیروم

کارم به جایی رسیده که بی تو هم به رویاها میروم

خیالت راحت ، من بی خیال تو به رویاها نمیروم

در این مرحله از سختیهای زندگی ام ، 

در این خستگی زندگی ، من بدون آرامش با عشقت به مرحله بعد نمیروم

آغوش تو  دریای من است ، من غرق در آنم و بی تو به سوی قایق نجات نمیروم

گفتند از این عشق رها شو ، چرا اسیری

من در قانون عشق تو به هیچکس جواب پس نمیدهم




اسیر تنهایی

گاهی از دست همه دلگیری ، هر‌جا باشی یک جا نشسته ای و‌گوشه گیری
همصدایی با سکوت ، قصه اینجا تمام شد که یکی بود ، یکی برای همیشه رفته بود
من به عشق دیدن آسمان رفتم و‌رفتم ، اما سقوط کردم
تا رسیدم‌به دشت گلها‌خزان آمد ، تا رسیدم به مهتاب ، سحر‌آمد‌‌..
من بعد از تو، به جایی رسیده ام که  تنهایی هم دیگر نگاهم نمیکند
با یک‌نگاه ،یک‌بار برای همیشه اسیر شدم ، من درگیر روزهایی شدم که فقط برایم به رنگ غروب بودند.
هر همدمی می آید مثل خودم به غم مبتلا میشود، هر همزبانی می آید مثل من اسیر‌ سکوتی میشود که بی انتهاست...
نمیخواهم دیگر‌ کسی را به دردم مبتلا کنم، دردی که دیگر‌دوایی ندارد....

راز قلبم

بعضی وقتها دلم‌ میخواد فقط نگاهت کنم،
در سکوت عاشقی با فریاد درونم صدایت کنم
بعضی وقتها دلم‌ میخواهد دستانت را بفشارم ،
تو را به درون قلبم بکشانم...
ببین اینجا قلب من است
جایی که بارها شکسته شد و باز هم تپید
دست از بازی عشق نکشید
جایی که بارها زخمی شد ولی باز هم طعم
خنجر بی وفایی را چشید
جایی که باز هم عاشق شد و به عشقت همه چیز را به جان خرید
بعضی وقتها دلم‌ میخواهد فقط به قلبم فکر کنم
که تو چه کسی بودی که قلبم اینگونه عاشقت شد...

هر بار دوستت دارم

هر بار بیشتر از این بار که در کنارمی دوستت دارم
اینبار بیشتر از آن بار که تو را دیدم عاشقت هستم
و هر لحظه تکرار آن احساس نیست ،
رفتن به اوج و غرق شدن در عالم عشق است
آنچه مرا مست میکند ، رنگ چشمان تو است ،
این جام شراب در میان ما بهانه است....
تا بروم در حال مستی ، تا بگویم تویی تمام هستی...
دوباره در این حال با بوسه ای از لبانت جان میگیرم،
من در کنار تو زندگی را سخت نمیگیرم ....
وقتی تو هستی ، شبها با یاد تو در آرامش ،
 فردا که می آید که دوباره تو و آغوش تو و نوازش
اینبار بیشتر از آغاز این شعر دوستت دارم...