عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

جایگاهت ابدیست

وقتی دلم‌میگرفت ، مرا در آغوش‌میگرفتی و آرامم‌میکردی

لبخند میزدی و‌اشک‌را از چشمانم پاک‌ میکردی...

هر‌وقت نبودی ، انتظار و دلتنگی ات همچنان با من بود

گفتی قرارمان ، در زیر باران ، آمدم‌و‌دیدم هوا آفتابیست ، جایت در آنجا خالیست ، برگشتم و‌دیدم در گوشه ای از آسمان ابریست، که باران‌دارد ، تو می آیی و‌میدانستم درد دلم، همیشه درمان‌دارد

هر‌جا نگاه میکنم هستی ، در خواب هم‌به دنبالم هستی ، در لحظه بیداری‌، در کنارم‌هستی ، بودنت آهنگیست پر از آرامش ، که هم میشنوم ، هم‌میبینم ‌ و هم با تمام‌وجودم لمست میکنم...

گفتی چشم‌بر‌روی‌هم بگذاری من در کنارتم ، چشم‌بر روی هم گذاشتم و دیدم که نیستی ، به دنبالت گشتم و در اعماق قلبم پیدایت کردم.... همانجا بمان ، جایگاهت ابدیست

بازی تمومه دیگه

اشتباه نکن ، تو از دلم خبر نداری ،گاهی هم باید بی خیال شد 

گاهی هم باید از بهانه های یک دل بی تفاوت گذشت

نه اینکه از تو گذشتم ، من از همه چیز‌گذشتم

نه اینکه فقط بیخیال تو‌شدم ، من دقیقا مثل خودت شدم

من ساختم با نبودنت ، اما هنوز باور نکردم رفتنت را

من زندگی را نباختم ، تو بازی عشق را باختی 

تو فقط آن آشیانه ای را که دوست داشتم‌، بر روی آب ساختی!

کاش از پشت خنجر‌میزدی و با نگاهت نمیگفتی که دوستم داری

حالا دیگر‌بازی تمام‌ شد ، نبودنت تنها دلیل نفس کشیدنم‌ شد!

جواب عشق

گفت: بیا بدون هم نتونیم زندگی کنیم خب؟

سکوت کردم ، فقط خندیدم

او فکر کرد من بی تفاوت ازش گذشتم

نمیدونست که ساعتها به فکر نشستم

حالا میخام بگم من که نمیتونم بی نفس زندگی کنم

تو آن حال خوب منی ...

تو‌ هیچ میدونی که من حتی بدون عطر موهات هم‌ زندگی برام بی معنیه....

من که بی همسفر ،راه زندگیمو گم میکنم ، تو همان‌نوری که همیشه به سمتش میام...

بدون تو بودن ، حتی در خواب من هم نمیاد

عزیزم تو که میدونی ، من بی تو یعنی : پایان نفسام...

و آخر سر در جواب گفتم بیا با هم ، از عشق هم ، بمیریم 

دنیای عاشقانه ام

تو خودت شدی دلیل دوست داشتن،

پس بی دلیل نیست که عاشقت هستم

وقتی میگویی دوستم داری ، هر جا باشم دل به دریا میزنم

وقتی تو هستی قایق نجاتم

میخواهمت ، اینبار بی دلیل ،

 همانطور که بی دلیل تو را در آغوشم میگیرم

به تو دچار شده ام ، دوای من فقط بوسه ای از لبان تو است

چاره ی دردم ، لحظه ای بوییدن عطر تن تو است

من کویری تشنه بودم ، با نفسهایت ،

جان گرفتم و‌شدم سرچشمه عاشقی ها

آهای ای تو ، که مرا مال خودت کردی

، ببین که مجنون را دوباره زنده کردی

عشق ما به تاریخ میپیوندد و 

آیندگان میخوانند و حس میکنند با تمام وجود راز دلهایمان‌را...

در آغوشت ، دنیایی است از جنس ابرها ، نرم و‌لطیف ،

 به وسعت دریا، بی انتها ، همچو خورشید ، گرم گرم ، ب

معنای آرامش ، به شکل عشق ،

 که طرح‌ مهربانی هاست  و تنها دلیل لبخند بر روی لبانم


قول میدهم

 و گاه این نفس زدنها بیهوده است

وقتی  نگاهت به سوی دریاست ، در این کویر منتظرت ماندن بی فایده است

وقتی  دلت با من نیست،  چه فرق دارد که من چه حالی باشم

بد بودم و توبه کردم ، تو خوب بودی و رفتی  

ای دل خوش خیال دقیقا بگو منتظر چه کسی نشستی؟

بهار آمد تا شاخه خشکیده دوباره سبز شود اما تو آن گلدان را شکستی

باران بارید و تمام غمها را از گذشته هایم شست 

چه روزهایی با تو بی چتر زیر باران بودم

چه شبهایی بود که با صدای باران در آغوشت خوابیده بودم

تو رفتی و باران رفت و من ماندم و یک غم سنگین در دلم

اینبار دیگر قول میدهم فراموشت کنم گلم