ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به احترام دلم ، فراموشت کردم، گرچه سخت گذشت در تاریکی ها،
در شلوغی بهانه های دلم ، آخرش به سکوتی رسیدم که به جا بود
کسی نیامد بگوید ، درد تو چیست
فقط در درون فریاد کشیدم و سوختم و خاموش شدم
شاید توانستم با ندیدنت ، نبوسیدنت، کنار بیایم
اما مگر میشود عطر وجودت را فراموش کرد
عطری که به من آرامش میداد،عشق میداد ،
و مرا به این باور میرساند،که خیلی دورم از تنهایی
هنوز هم هستی ، اما مثل خاطراتی پر از غبار
مثل قابی که دیگر پوسیده است بر روی دیوار
به احترام دلم ، فقط شکستم
همه چیز از نگاه زیبایت شروع شد
که بی صدا ، عاشقانه مرا میدید
و من با نگاهت تا عشق، تا بی نهایت پرواز کردم
خلوتی میخواهم ، که در آن من باشم و چشمانت
تا فقط نگاهت کنم و هر بار به یاد بیاورم لحظه پروازم را...
یک لحظه لرزید دلم ، و آن لبریز شد از عشقت
تا که همیشه مال من باشی، همیشه حالم خوب باشد و تو تنها تک ستاره ام باشی
عشق ،همان نوازش دستان مهربانت است که شبهایم را زیبا میکنی
عشق ، همان صدای نفسهاییست که وقتی در آغوشمی میشنوم و همین برایم کافیست
صدای نفسهایت
که برایم معنای جاودانه بودنت را میدهد
لا به لای لحظه های دلگیرم ، وقتی می آیی روشن میکنی تاریکی هایم را...
بعضی وقتها ، مثل همین لحظه ، به تو بیش از همیشه نیاز دارم
شاید وقتی هستی حس میکنمیکی هست که در پناهشم، یکی هست که درکم میکند، و میدانم اینک که بی حوصله ام, ترکم نمیکند
بعضی وقتها ، مثل این لحظه ، که نمیدانم یکدفعه دلتنگی از کجا آمد، این غم سنگین چگونه بر دلم نشست و بی دلیل چرا اشکهایم جاری شد، آغوش تو را کم دارم ، تاکه باشی ، فقط باشی ، تا من هم فقط در آغوشت باشم ،آن هم در یک سکوت مطلق!
فقط بشنوم صدای نفسهایت وگاهی هم زمزمه های پر از عشقت...
کمی دیگر هم در کنارم باش ، تا به نقطه آرامش برسم....
دلی پر از حرفهای نگفته، تو از هیچکدام خبر نداری
از آن دلتنگی و دلهره ،
از سکوتش در شبها ، از فریادش در درون
از شکستن و آه کشیدنش ....
مثل برگ های پاییزی آرام بر زمین می افتم و تا بر رویم پا نگذارند بیصدا میمانم، تا که بپوسم ، یا در دام باد بیفتم...
مثل پنجره ای که باز است و هنوز بی هوا .....
مثل غروبی که لبخندش زیباست ،اما دل را میسوزاند....
این لحظه های بیهوده که می آید و میرود، تقصیر من نیست، باورکن.
چشمم را بر روی آنچه که تو چشم دیدنش را نداری بسته ام، اما تو خبر داری؟