عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

فریاد بی صدا

دلم فریاد میخواهد ، پشت همین پنجره ، مانده ام تنها با خیالم
در حال رفتن مرا نمیدید، وقتی درد دل میکردم ، نمیشنید
وقتی اشک میریختم چشمانش را میبست ، به پای دردهایم نمینشست
دلم یک خیال راحت میخواهد، در کنج همین اتاق ، مانده ام در کنار همین چراغ
وقتی سهم من از با تو بودن تنهاییست ، پس چه سود دارد اشک ریختن برایت؟
تو نفهمیدی چه در دلم بود، و برای من چه بودی،وقتی شبها از فکر تو نمیخوابیدم تو کجا بودی؟
تا بوده ، همین بوده ، سهم من از عشق تو فریادی بوده که مدتهاست
در پشت حنجره ام اسیر است....
نمیدانم درونش چیست... نمیدانم!

در خیال توام

یک سو ، قاب عکسهایت
یک سو ، آینه ای که خودم را در آن میبینم
گاهی میروم به گذشته ها ، گاهی غرق میشوم در خاطره ها
این سو عشقی در دلم ، آن سو تنهایی است در کنارم
بهانه ای نیست دیگر ، باید سر کرد با نوازش های پر از درد دستهای تنهایی
هنوز هم هستی ، میشنوم بهانه هایت را، هنوز هم دوستت دارم
 روزی بود که میترسیدم بگویم دوستت دارم، امروز میترسم بگویی دوستم داری
که شاید این کلام برایت عادت باشد ، شاید هم....
نباشی بهتر است ، اینبار تاریکی از آن مهتاب برتر است
بس که هر شب در رویای خودم در آغوشت میگیرم، تنم بوی عطر خیال تو میدهد
شک نکن ، هنوز برای تو میتپد این بازیچه کوچک در سینه ام...

کلام ساده عشق

زندگی ام از روزی آغاز شد  که با لبخند عاشقانه ات مرا به دنیای دیگری بردی
هر تکراری برایم تکراریست ، جز تکرار دیدن چشمهای تو
فرق تو این است که با همه دنیا فرق داری، و من هم عاشق همین تفاوت نگاه توام
دوستت دارم ، تنها حرفی که همیشه در دلم میماند
این را دلم خوب میداند ، که این کلام را تنها لایق تو میداند
ببین که قلبم مرا تا کجاها میکشاند ، مرا از کویر به دریا میرساند، این مثل یک رویا میماند
دوستت دارم ، ساده و کوتاه است ، اما در آن دنیایی است ، در قلبم با شنیدنش چه غوغایی است
گرچه من حتی فقط با لبخند تو همه دنیا را مال خودم میدانم

مرا دریاب

دلم میخواهد در این حال گرفته ام به آغوشت پناه بیاورم

مرا دریاب...

اگر از یاد همه فراموش شوم، تنها در دل تو باقی بمانم

دلم میخواهد صدایم را بشنوی، در دلم آشوب و یک عالمه حرفایی است که به جا مانده

حرفهایی که هیچکس به پای شنیدنش ننشست

آرامش میخواهم ، کاش این قایق رها شود از دریای طوفانی

نیاز من این است سرم را بر روی قلبت بگذارم و ساعتها صدای تپشهایش را بشنوم

دلتنگ تماشای توام، بیا که عاشق دنیای زیبای توام

بیا که بی قرارم، گاهی خیره به عکسهایت، گاهی در حال قدم زدن درون رویاهای توام

مرا دریاب، دلشکسته ام، از تمام آدمها خسته ام

تو برایم یکی هستی  و من هم تنها، یکی را میخواهم...

دیگر نمیشناسمت

از خاطرات ، از گذشته هایمان چیزی باقی نمانده
جز حسرت  و یک دل شکسته!
تمام قصه ما خلاصه میشود در قلب بی وفای تو
من سخت ترین شبها را گذراندم و با
چشمهای پر از اشکم ، میخندیدم به عشقمان
آن زمان که قلبت برایم میتپید، قلب من از تپش افتاد
پس همان بهتر، اینک قلبم برای خودم میتپد
خسته ام ، دیگر نمیگویم که دل شکسته ام ، نمیخندم به گذشته ها
نمینویسم از خاطره ها ، به یاد نمی آورم آن لحظه ها....
میخواهم در حال خودم باشم ، میخواهم برای یک بار هم که شده از عشق متنفر باشم
تو کاری کردی که حتی اگر روزی ببینمت دیگر نمیشناسمت!