عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

دلتنگی یعنی همین

هوا ابری باشه ، بارون باشه و تو نباشی در کنارم
دلتنگی یعنی همین،  یعنی دلم لحظه به لحظه بی قرار اومدنت باشه
دلتنگی یعنی جای تو هیچکس رو نمیشه بغل کرد ...
غروب باشه و جای تو در کنارم خالی
دلتنگی یعنی همین ، یعنی چشمام به در باشه و فقط جای تو در کنارم احساس بشه
دلتنگی یعنی اونقدر دلم گرفته باشه که بیام و از تو بنویسم ،
تا شایدآروم بشم اما از تو نوشتن دلتنگی هامو بیشتر میکنه
دلتنگی یعنی، تو این شعرو بخونی و بفهمی چشم انتظارتم
دلتنگی یعنی وقتی نیستی اون موقع میفهمم چقدر دوستت دارم...

تو میدانی

تو میدانی دلم گرم است به بودنت ، به ساعتها در آغوش کشیدنت
دلم گرم است به حس شیرین طعم لبهایت ، دنیا را زیر پا میگذارم به خاطرت
تو میدانی حتی وقتی در کنارمی هم دلتنگت میشوم،
 آنگاه ببین وقتی نیستی دلم چه حالی میشود
دوستت دارم بلندترین شعر دنیاست که برایت میسرایم، شعری که بی پایان است
تو تمام آن چیزی هستی که از زندگی میخواهم ،هیچکس برای من، تو نمیشود
عشق تو یک اشتباه نبود، یک رویای عاشقانه در گذشته های پر از اشتباه من بود!
و اینک تو دیگر رویا نیستی ، تو هوایی هستی که همیشه در پی آن بودم
 تا در آن نفس بکشم و زنده بمانم

سرپناهم باش

تو  عمریست همه خاطرات منی ، لحظه به لحظه نفسهای منی
تو مدتهاست همسفر قلب تنهای منی ، همیشه و همه جا در کنار منی
چگونه میتوان از تو گذشت آنگاه که بهانه ای برای زنده بودن منی
کدام راه را باید رفت که تو تا آخرش در کنارم باشی ، بگیر دستان خسته ام را
مرا با خود ببر ، شاید روزی آمده که تو سرپناهم باشی ...
شاید روزی آمده که تو هم سهمی در با هم بودنمان داشته باشی
هم من میدانم که دوستم داری هم تو میدانی برای تو میمیرم،
من نبض عشق را میگیرم ، و به انتظار طلوع فردا مینشینم
تو انگار عمریست همه کس منی....

حسرتی در تنهایی

در خلوت خودم نشسته ام ، فکر میکنم کمی خسته ام
تنهایی من شکل  آن گل پژمرده ، آن آشیانه ی بی پرنده است
تنهایی من شکل سایه ایست که در کنج حیاط افتاده
نه میسوزد دلم ، نه اشک میریزد از چشمانم ،
تنها حسرت هست که نقش میبندد در نگاهم
حسرت روزهایی که گذشت ، حسرت هم صحبتی با آدمهایی که رفتند...
چه مانده از  بازی زندگی ، من مانده ام و حسرت!
و خوشحالم از اینکه آن آدمها دیگر نیستند...
تنهایی من به وسعت دریاست ، اگر کمی آرامم چون که دلم پیش خداست

عاشقت شدم

دل به دریا زدم و غرق تو شدم ، شدم چتری برایت در زیر باران
شدم همدمی برایت در آن حال پریشان
شدم مرحم دردهایت ، شدم عاشق چشمهایت
شدم شرابی تا مستت کنم ، آفتابی تا گرمت کنم ، آغوشی تا حست کنم
دل به دریا زدم و با تو یکی شدم ، دنیا را کنار گذاشتم ، با تو همسفر همیشگی شدم
من با تو دوباره زنده شدم ، نفس دادی به من ، همنفست شدم ...
بیا ای عزیزتر از جانم ، بیا در آغوشم که دوباره دلتنگت شدم...
تا دل به دریا زدم ، نمیدانم چه شد که عاشقت شدم...