عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

راز ماندنم

راز ماندنم

   


از خودت بگو ... این روزها چه میکنی؟

مدتیست از تو بی خبرم ، این روزها کجایی؟

من که این روزها کارم اشک ریختن است ...

راستش را بخواهی از دلتنگی ات پریشانم...

خیلی وقت است که روی ماه تو را ندیده ام ،  

حالت را از خدا پرسیدم اما پاسخی نشنیده ام ....

من که حس میکنم تو نیز دلتنگ منی ،

این روزها بدجور درگیر دل منی !

من که حس میکنم کار تو نیز دلتنگی و اشک ریختن است ...

ارزش من پیش تو قدر تمام عالم است...

من که این روزها تمام فکرم رویای در کنار تو بودن است،

قلبم این روزها به فکر خوشبختی و با تو بودن است ...

چند ماهی را تحمل کن؛ من که کارم در این روزها لحظه شماری است ...

حرفهای من به تو تمام نشدنی است ...

یک عالمه درد دل دارم ، دردهای من ، در دل تو است...

بگذار تنها حرف دلم را بگویم ، راز ماندنم عاشق تو بودن است! 


مشق سیاه عشق

 

مشق سیاه عشق

  

مشق دوستت دارم که پر از حرفهای این قلب عاشقم بود به

عشق تو با احساسی پاک در دفتر عشق نوشتم 

اما تو چه بی رحمانه آنها را خط زدی!

سطر اول را با نام تو آغاز کردم سطر دوم را

با کلام دوستت دارم شروع کردم،

 سطر سوم صحبت از دلتنگی ام بود ،

سطر چهارم حرف از رویاهای شیرین با تو بودن بود....

سطر آخر ، حرف آخرم بود ، که  بی تو نمیخواهم زندگی را ،

 بی تو نمیخواهم عاشقی را....

سطرهای سیاه ، سهم من از این عشق بی ریا ...

قلمی که دیگر جوهری نداشت ،  

سطرهایی که دیگر هیچ رنگی از عشق و وفا نداشت!

سهم من از نوشتن مشق عشق ، دلشکستن بود،

دلخوشی من همان چند خطی که به عشق تو نوشتم بود...

تو احساسات قلبی ام را خط زدی ،  

تو قلب مرا با قلم سردت سیاه کردی....

دفترم دیگر دفتر عشق نبود، یک دفتر سیاه با کلمات نامفهوم بود....

تو ندانستی که شب تا صبح نشسته بودم  

و به عشقت مشق دوستت دارم

 را نوشته بودم.... اما آن دل سنگت ، آن قلم سردت ،  

آن احساس نامهربانت قلب مرا شکست!

دیگر هیچ شوقی برای از تو نوشتن ندارم...  

دیگر هیچ نفسی برای همیشه ماندن ندارم!  

قلب سوخته آسمان

 

قلب سوخته آسمان

  


در این آسمان پر ستاره ، یکی از  ستاره ها در آسمان نیست! 

سپیده می آید اما خبری از رنگ آبی آسمان نیست! 

خورشید در قلب آسمان نشسته و میسوزاند قلبش را ...

چه بی رحمانه میسوزاند قلب  آسمان را ....

غروب که می آید ما قلب سوخته ی آسمان را میبینیم

می بینیم که آسمان دیگر آبی نیست ، سرتاسر سرخ است و دلگیر...

دلتنگ فردا نیستم ، فردا که میرسد دلتنگیهایم بیشتر میشود...

حال آسمان خوب نیست ، دیگر غروب برایم زیبا نیست ،

 دلم برای آسمان میسوزد، آسمان هم دلش برایم سوخته و  

باز در غم من نشسته است!

شعری بدون قافیه ، تشبیه نمیکنم خورشید را به قلب آسمان ،

 زیرا خورشید قلب آسمان است ،

ماهی که شبها در آسمان می آید بهانه است!

بهانه ای برای تسکین دلها ، برای اینکه دلی برای آسمان نسوزد ،

یک بار هم آسمان را مهتابی ببینیم و چشمی به حالش نگرید!

در آین آسمان بی ستاره ، یکی از ستاره ها در آسمان مانده ،

ستاره ها همه خوابند، اما این ستاره به عشق دیدن آسمان بیدار مانده...  


بیداد عشق

 

بیداد عشق

  

 ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو!

خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا، این همسفر وفادار تو است....

به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است....

این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است!

در مرام عشق بی وفایی نیست  ، دل دادن کار هر دلداری نیست!

این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از  دنیا بی خبریم...

ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد،  

نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد!

نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ،

نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد!

ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست ،

عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست!

در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست

این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟

این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی!

بخواب که اینجا وقت خواب است ،

چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست!


کاش زمستان بیاید


کاش زمستان بیاید...

 

کاش زمستان بیاید ، باران ببارد تا لحظه ای با تو در زیر باران قدم بزنم!

میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ،  

میخواهم مرا در آغوش بفشاری و آرامم کنی!

تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ،

تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ،

آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم....

چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم...

دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ،  

اگر تو نباشی در کنارم میمیرم!

کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود،

دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ،

کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد!

کاش زمستان بیاید...

باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود...

کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ،

من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود....

کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان  

بیشتر از همیشه شود!

کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ،

من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام!

بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو....

کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد....