مرا تنها نگذار
مرا تنها نگذار ، باور کن عشق مرا ، بشنو درد دلهای مرا....
نرو که رفتنت دلم را بدجور میسوزاند،بمان و مرا آرام کن ،
این دل مرا که درگیر دل تو است امیدوار کن...
مرا تنها نگذار ، تازه گل همیشه بهاری مثل تو را پیدا کرده ام ،
آنقدر در جاده های بی کسی گشته ام که همسفر مهربانی مثل تو را یافته ام ،
من که قلبم را جز تو به کسی نداده ام ،
من که جز تو عاشق کسی دیگر نشده ام و با کسی دیگر هیچ عهدی را نبسته ام!
مرا تنها نگذار که تنهایی با من رفیق نیست ، نرو که زندگی بی تو زیبا نیست!
شبهای بی ستاره سهم من است از اینکه دیگر تو نیستی ،
آن لحظه دلتنگت هستم در حالی که هیچ ردپایی از تو نیست!
با آن آواز لالایی که برایم خواندی ،
به جای خواب همیشه چشمانم خیس است،
این ترانه غمگین زمزمه هر روز من است ،
مرا تنها نگذار که تنهایی منتظر آمدن من است!
غم به استقبال آمدنم نشسته ، قایق امیدم به گل نشسته ،
تمام درهای قلبت به رویم بسته ، مرا تنها نگذار ، به خدا دلم گرفته ...
مرا تنها نگذار به خدا دلم گرفته ،
بشنو دردهای مرا، بغض گلویم را گرفته ....
افسانه ی عشق
نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم!
نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم!
شاید دیدن اشکهایم برایت تکراری شده یا شاید دستانم برایت مثل یخ شده !
شاید چشمانم دیگر آن چشمهای زیبا نیست ، دلم مثل گذشته مهربان نیست!
شاید دیگر آغوشم برایت گرم نیست ،
نمیخواهم باور کنم بازیچه بودم،عشق هوس نیست!
مثل اینکه صدایم برایت دلنشین نیست ، آن حرفهای عاشقانه زیبا نیست !
ای ساز زندگی غمگین بنواز ، ای باران لحظه ای ببار ، دلم گرفته ، با دل من بساز!
نمیدانم گناه قلب تنهایم چه بوده که اینگونه شکسته شد!
نمیدانم در این زمانه باید به چه کسی دل بست ،
این سوی زندگی من هستم ، آن سوی دیگر قلبهای مست!
دوباره قطره ای دیگر از اشک بر گونه ام نشست ،
و باز هم شکست قلبی که به امید بودنت به انتظار فردا نشست !
نه انگار نمیخواهی باور کنی که حالم خراب است ،
چشمهایم هنوز خیره به قاب است ،
میبینم تو را و نفرین میکنم قلبم را ، که چرا عاشق شد!
دیگر این حرفها تکراریست ، عشق افسانه ای بیش نیست!
راز گل عشق
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!
چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!
کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم ،
به دنبال گلی هستم که تمام دنیا را در جستجوی او گشته ام !
این یک راز است که اینگونه عاشق شده ام ،
عاشق گلی که تنها با او ، به اوج عشق رسیده ام !
گلی که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم !
او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود!
در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ،
تا وقتیکه مردم با نام او رهسپارم کنید !
خاک شدم برای ریشه ی آن گل ، فدا شدم برای زیباترین گل!
آیا او باور کرد که به عشق وفادارم ، تنها او را میخواهم و با او همصدایم!
آیا او باور کرد که من فدایش میشوم !
غریبه ای آمد و گلم را از شاخه اش چید و رفت
اینک این جان من است که خاک شد و
در ریشه های آن شاخه ی بی گل گرفتار شد ....
عید سعید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک باد
چه کردی با دلم؟
نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...
نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو است....
شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ...
اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،
اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!
دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....
این روزها کار من بی تابیست ،
دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،
اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!
اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه میشدم ،
با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین میشدم ...
اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ،
حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است!
هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد،
گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،
اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...
با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ،
به عشق وفادار باش...
قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،
نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!
تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،
نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی...
دلم گرفته
این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست!
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،
کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را...
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را..
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم
اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ،
دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ،
اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی
فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،
آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،
کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری،
تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،
دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذرانم ،
میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...
نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ،
نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.....