عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عهد بسته ام...

عهد بسته ام...

   


تا چشمانت را دیدم دلم لرزید!

تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!

پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...

قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید!

قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...

شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....

با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!

چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون دستت ،

به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!

این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،

در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده

عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !

خلاصه اینکه اگر باشی ، من زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!

قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده است ،  

با همین صدا ، با همین نوای آشنا....

با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه جز نام تو ،

اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ،

تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!  


من و تو و باران

من و تو و باران

  

آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری!

بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی!

این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست!

بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن!

پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ،  

میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران...

رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان....

صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست،  

این لحظه بیادماندنیست!

دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ،

من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی!

ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ،  

مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم... 


هرگز نمیخواستم...


هرگز نمیخواستم...

 


هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم...

هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!

هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ،

شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!

هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ،

دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!

نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،

 همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!

نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ،

بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!

هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ،

صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم

و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!

نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ،

ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!

نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ،

 تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!

هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!  


 

بدجور عاشق توام!

 

بدجور عاشق توام!


دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو....

نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام!

سالهاست در انتظار آمدن توام ، تو را که دیدم قلبم لرزید ، بدجور عاشق توام!

باورم کن ، زندگی ام بسته به وجود تو هست ،  

تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است...

هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است ،  

اگر خواستند تو را از من بگیرند ،میگویم این تن ، بی او ، جنازه ی من است!

فدای تو ، دیگر از چه بگویم برای تو ، شکر میکنم آن خدای مهربان را ،

 که فرشته ای داد به من، به زیبایی چهره ماه تو....

دلتنگم برای تو ، میتپد قلبم به عشق تو

 در انتظار لحظه دیدار ، تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو...

مینویسم شعری در وصف تو ، عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو ،

این هم حرف آخرم به تو... دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو...  

میترسم...

 

میترسم...

 


میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم!    

نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم!

میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،

میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم!

مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،

تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم!

میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ،

 نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم!

دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد،

 میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد!

بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ،

 بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم!

میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد!

یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید!

تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است!

تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیبایت است!

در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ،

 گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن،  

اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت!