عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

راز رهایی

 

راز رهایی 

آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است!

آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است!

یک تنهایی و یک سکوت خالی ، این سهم من است در این شب مهتابی!

در آینه مینگرم و به چشمهای خیسم میخندم ، آهی میکشم،  درون خودم  

فریادی میکشم!

دلم گرفته و با من غریبگی میکند ، راز درونش را فاش نمیکند ، ای داد بر تو ،  

به فریادم گوش کن ای دل!

آنگاه که از دلت نیز  دلگیری ، زانو به بغل گرفته ای و غمگینی ،  

اینهمه زیبایی های دنیا را نمیبینی ، تنها اشکهای خودت را میبینی ،

اینهمه ستاره درخشان در آسمان را نمیچینی و تنها آن ستاره کم نور را  

مال خودت میدانی ، باید بشینی و ببینی که اگر اینگونه دلگیر باشی ،  

با شادی بیگانه ای و با غم همنشین!

چه فایده دارد اگر لبخند بر روی لبانت بنشیند ، اما از این زندگی پوچ بخندی!

چه فایده دارد اگر شاد باشی ، اما شادی تو ، از پایان یک روز سیاه باشد!

چه فایده دارد اگر دلت نسوزد اما  هنوز خاکستر غمها در دلت حتی با یک نسیم ،  

دوباره شعله ور شوند!

غمها را از دلت دور کن ، آب سردی بر روی خاکستر غمها بریز و  

دلت را سرشار از طراوت و شادی کن!

اینجا خط پایان زندگی نیست ، اینجا آغاز یک پرواز است ،  

پرواز از جایی که ماندن درآنجا سزاوار تو نیست!  

تو نفسهای منی...

 


تو نفسهای منی...

 
نمیدانم آن روز که تو را ندارم ، میتوانم لحظه ای زنده بمانم!

نمیدانم اگر زنده بمانم ، میتوانم برای یک لحظه بی تو زندگی کنم!

اگر بتوانم زندگی کنم ، آیا میتوانم یک لحظه نیز شاد باشم!

نه عزیزم بی تو جای من در این دنیا نیست ،  

دشت سر سبز عشق برایم کویری بیش نیست!

تو طلوعی هستی در آسمان تاریک زندگی ام ،  

نمیخواهم در این طلوع زیبا غروب همیشگی ام را ببینم !

نمیدانم آن روز که دلتنگت نیستم ، کسی میداند که من در این دنیا نیستم؟

صدای مهربانت را همیشه میشنوم ، همیشه میبینم چهره ی ماهت را ،  

همیشه مینشینم به انتظارت ، میمانم در حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت!

نمیدانم که اگر روزی نامی از عشق نبود ، کسی میداند او که در راه عشق فدا شد  

یک عاشق دلشکسته بود؟

نمیدانم که بی تو چه روزگاری را دارم ، آیا روزگاری را دارم ؟

میپذیرم همه ی تاریکی ها را ، غصه های تلخ دنیا را ، غمهای ناتمام روزگار را ،  

اما نمیپذیرم یک لحظه غم بی تو بودن را !

میدانم که چرا هستم ، تو هستی که من نیز هستم!

میدانم که چرا زنده ام ، تو مال منی که هنوز نمرده ام!

میدانم که چرا دوستت دارم ، تو نفسهای من هستی که با تو عاشق  

لحظه به لحظه نفس کشیدنم!


مرز انتظار


مرز انتظار

عشق با تمام تلخی هایش ، شیرین است!

گرچه انتظار سخت است ، اما پایان انتظار ، آغاز زندگی است!

آغاز عشق ، همیشه با تو بودن است، دلخوشی من با تو نفس کشیدن است،

روز مرگ من ، لحظه ی بی تو بودن است!

لحظه های خیس من ، به یاد تو ام در این غروب دلگیر و پر از غم!

هنوز هم به یادت پر از احساسم ، هنوز هم به عشقت پر از امیدم!

هنوز با تو به رویاها میروم ، هنوز باور ندارم که دور از تو ام!

مدتهاست که با این دوری و فاصله ساخته ام ،  

تو نیستی که ببینی از غم نبودنت هنوز خودم را نباخته ام!

بشنو صدای فریاد مرا ، ای خدا برسان به من یار مرا !

هر روز مست تو ام ، در این حال مستی ، باز هم در غم دوری توام!

دفترم پر شده از بهانه های من ، چشمهایم پر شده از اشکهای من ،  

چگونه سر کنم بی تو این لحظه های دور از تو بودن را!

عشق من هر جایی بدان که به یاد توام ، همیشه در آرزوی دیدن چهره ی ماه توام،

من که هر شب می بینم چهره ات را در آسمان ، میبوسم گونه ی تو را از همینجا ،

و مینشینم به انتظارت در مرز بین سرزمین تنهایی و دشت عاشقان!


عشق دیروز - حسرت امروز

 

عشق دیروز - حسرت امروز

  

عشق های این زمانه ، عشق نیست!

عشق بازیچه دست ما نیست!

عشقهای این زمانه ، پوچ است!

عشق حقیقی در قصه هاست ، عشق تو دروغ است!


دیروز عاشق من بودی ، امروز عاشق عشقی دیگر!

میگویند عشق ، تنها یک بار بوجود می آید!

یا ما دروغ میگویم یا آدمهای دیگر!

دیروز برای من میمردی ، امروز فدای قلبی دیگر

دیروز دیوانه ی من بودی ، امروز لیلای ، مجنونی دیگر

دیروز به من میگفتی دوستت دارم ، امروز به کسی دیگر

دیروز دلتنگ من میشدی ، امروز دلتنگ دلی دیگر

دیروز میگفتی که دنیای منی ، امروز دنیای تو،معشوقی دیگر

دیروز تکه کلامت تنها اسم من بود ، امروز تکه کلامت عزیزم، با اسم زیبایی دیگر

دیروز طلوع شیرین زندگی ات بودم، امروز غروب شیرینت در کنار یاری دیگر 

دیروز در زیر تک درختی خشکیده به انتظار من مینشستی ،

امروز در کنار باغی پر از گل به انتظار دلداری دیگر 

دیروز با یک شاخه گل به دیدار من می آمدی ،

امروز با دسته گلی پر، به استقبال همزبانی دیگر 

دیروز دستهای مرا میگرفتی و در کنارم قدم میزدی ،

امروز در بستری نرم در آغوش همبستری دیگر 

دیروز با حرفهای عاشقانه ات مرا آرام میکردی، با من میخندیدی  

و مرا صدا میکردی ، میگفتی همه زندگی منی و  

مرا لحظه به لحظه عاشق خودت میکردی، اما امروز....

امروز سهم من از عشق دیروز ، تنهاییست !

امروز تنها هستم ، تو در کنار یاری دیگر

امروز به یاد دیروزم ، تو به یاد همسفری دیگر

امروز به یاد دیروز گریانم ،  تو اشک میریزی از شوق داشتن یاری دیگر

امروز من درد دلم را مینویسم ، تو نامه ی عاشقانه برای عشقی دیگر 


احساس عشق

احساس عشق 

برایت از احساسم مینویسم، بخوان

برایت از عشق میگویم ،همیشه با من بمان!

من که برایت مانده ام ، تو نیز همیشه برایم بمان!

من که خیلی بی وفایی دیده ام ، تو دیگر بی وفا نباش!

حس کن مرا ، ببین که چه احساس عاشقانه ای به تو دارم!

من که جز تو کسی را ندارم ، من که جز تو کسی را دوست ندارم!

تو را از جنس خودم میدانم ، بدان که همیشه با تو وفادار میمانم!

ارزش تو را بالاتر از عشق میدانم ، من که همیشه از دلتنگی تو گریانم!

برایت از احساسم مینویسم ، با احساستر از همیشه بخوان!

برایت از عشق سخن میگویم ، عاشقانه تر از گذشته گوش کن!

ببین حال مرا ، این قلب مجنون مرا ، ببین که من در روزهای تنهایی اینگونه نبودم ،

آنگاه که تو را دیدم بیمار شدم ، از درد عشق شکسته شدم !

حالا دوای این دردهایم تویی ، همدم و همزبان دل تنهایم تویی!

بگو از عشق برایم ، میخواهم بشنوم صدای مهربانت را ،

بگو از عشق برایم ، میخواهم آرام کنی دل پر از گناهم را....

این همان نواست ، این همان صدای آشناست.....

همان صدایی که با آن به اوج عشق میرسم!