عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

هنوز عاشقتم



هنوز عاشقتم

تو بی وفایی و من بی خبر از همه جا ، تو رفته ای و من به انتظارت مانده ام اینجا



فرق من و تو در این است ، به اندازه یک دنیا فاصله میان من و تو و یک عشق ماندنی است

تو درونت عشق نیست ، دلت با من نیست ، نمیفهمی ، نمیدانی ، نمیدانی که چقدر برایم عزیزی

به هوای عشق آمدی و مرا بی نفس کردی ، یک روز ، یک لحظه مرا از خودت جدا کردی

یک قلب عاشق و یک حسرت ماندگار ، این هم سرنوشت من بود که

بی وفایی در قلبم ماند به یادگار

بین من و تو چیزی نمانده ، اما در قلبم یک فریاد بی صدا مانده ،

در دلم همان احساس و همان حسرت سرد به جا مانده

برای من، تو میمانی و میمانی و خاطره هایت همیشه خواهد ماند،

این خود خودت هستی که شعر بی وفایی را خواهد خواند

چیزی نشده ، هیچ اتفاقی نیفتاده ، تنها دلم شکسته  و تنها مانده ام

این شعر را هم برای دل خودم سروده ام ، تا بخوانم و بیشتر اشک بریزم ،

تا با آمدن اشکهایم ، آرام بگیرم

دست خودت نیست ، بی وفایی دیگر

شاید مرا نمیخواهی و دوستم نداری ، اجباری نیست ،

اما کاش از همان روز اول نمیگفتی که دوستم داری

کاش از همان روز اول نمیگفتی که مرا میخواهی ، نمیگفتی که مرا هیچگاه تنها نمیگذاری

کاش چشمم به چشمت نمی افتاد، این دل لعنتی به دست و پایم نمی افتاد

تو بی وفایی و من بی خبر از همه جا ، تو رفته ای و من همچنان اشک میریزم اینجا

فکر نکن عاشقت هستم ، فکر نکن التماست میکنم که برگردی.......

بی خیال نمیتوانم به دل خودم هم دروغ بگویم:: هنوز عاشقتم


به تو خواهم رسید


به تو خواهم رسید ...


به تو خواهم رسید ، به هر قیمتی تو را به دست خواهم آورد

تو را در میان خواهم گرفت و فریاد عشق را سر خواهم داد

به تو خواهم رسید ، به تویی که مرا به عشق رساندی

و من میرسم به تویی که رسیده ای به قلبم، احساس کرده ای

عشق و محبت هایم

با تو زندگی کردن یک اتفاق دلنشین است ، تو را به دست آوردن لحظه ای شیرین است

به تو خواهم رسید ای تو که مرا به همه جا رساندی

در میان همه لحظه هایی که گذشت ، یک لحظه هم نخواستم تو را از دست بدهم

هیچگاه بی خیالت نشدم و به خیالت چه روزهایی را سر کردم و چه لحظه هایی را گذراندم

با اینهمه خاطره و عشقی که با تو دارم ، با این کوله بار محبتهایی که از تو در دل دارم

به لحظه هایی خواهم رسید که همه را دوباره با تو قسمت خواهم کرد

و من منتظر تکرار همیشه با تو بودنم ، منتظر خواستن ها و رسیدنم

اینهمه رفتم و رفتم و آمدم و رسیدم به تو ، ببین که همه دنیا را زیر پا گذاشته ام به خاطر تو

ببین که قید همه کس را زدم ، به خاطر دلم ، به عشق دلت ،

به شوق دیدنت تو را به دست آوردم


از زیبایی چشمانت گفتم و شعرم سکوت کرد از ردپای قلم بر روی صفحه کاغذ

که چگونه میرقصد قلمم و چگونه میگوید در وصف چشمانت

به چشمانت خواهم رسید ، در لحظه ای که محو خواهم شد در نگاهت

نگاهی که مرا هر جا بخواهم میبرد ، تنها یک نفر هم بیشتر نمیتواند مرا با خود به رویاها ببرد

با تو رفتم به شیرین رویا و حقیقت عاشقانه ی زندگی ام

شاید هنوز نمیدانی


شاید هنوز نمیدانی...


توی یه لحظه ، یه جایی ، یه وقتایی یه حسی میاد

توی اون لحظه ، اونجا ، میشه اون حس رو حس کرد 

میشه با تمام وجود باورش کرد ، میشه رفت توی اعماقش و لمسش کرد 

و بخون شعری رو که با حسم برای لمس عشق نوشتم :


شاید هنوز نمیدانی چه جایگاهی در قلبم داری

شاید هنوز نمیدانی که چقدر برایم عزیزی

که هنوز هم گهگاهی حس میکنم دلگیری ، حس میکنم از زندگی سیری

شاید هنوز نمیدانی به عشق تو در این دنیا ماندنی شده ام

اگر تو را نمیدیدم همان روز رفتنی شده بودم

گاهی حس میکنم خسته ای ، عشقم را باور نداری و دلشکسته ای

شاید هنوز نمیدانی با تو به باور عشق رسیدم ، هنوز به زیبایی تو در این دنیا ندیدم

گلی مثل تو را که دیدم از شاخه نچیدم ، تو را از ریشه در باغچه قلبم کاشتم 

من این حس را داشتم که همیشه برایم سبز میمانی 

تو به امید این عشق است که در قلبم همیشه میمانی

شاید هنوز نمیدانی قلبم را به نام تو کرده ام 

هم احساس با احساس توام و همراه با نفسهای تو

شاید هنوز نمیدانی کسی نتوانسته دلم را از آن خودش کند 

قلبی که برای تو میتپد چطور میتواند گرفتار کسی دیگر شود

و این روز ها و شبها و حال و روز من ، این دل با این انتظار و بی قراری های من 

این لحظه و عشق و هوای نفسهای من با تو چه دلنشین است

آن غم و غصه ها ، آن تنهایی و بی وفاییها ، آن ها که دلم را شکستند

آنها که قدرم را نداستند و رفتند ؛همه رفتند و رفتند

گذشت و گذشت تا رسیدم به تویی که باعث شدی همه چیز را از یاد ببرم

و حالا این تویی که میشوی حسرتی در دلهای دیگران

این تویی که میشوی آرزویی برای دیگران ، این تویی که میشوی عشقمو و تمام وجودم

این افتخاریست برای قلب من ، من از آغاز هم با تو بودم

شاید هنوز نمیدانی خیلی چیزها را ، هنوز نمیدانی راز و این دل ناچیز را 

هر چه باشد ، هر چه باشم،با توام و همیشه همراه تو ، یک عمر گرفتار تو 

شاید هنوز نمیدانی که در این فصل انتظار به انتظارت 

روبروی پنجره چشمانت نشسته ام و 

میشمارم تک تک شبنم هایی که بر روی شیشه چشمانت جاریست

آرام باش ، شاید هنوز نمیدانی از عشقت دیوانه شده ام

شاید هنوز نمیدانی این شعر را برای تو سروده ام

دانلود دکلمه شعر بالا با صدای خودم :» ( کلیک کنید )


او دیگر مال من نبود


او دیگر مال من نبود ...
http://daftareshghe.com/love/kadre11.gif
هر چه می آیم به عشق او نمیرسم 

از این دور دستها چیزی شبیه عشق ، به رنگ وفا

به خیال اینکه عشقی باشد همچنان در حال آمدنم

و این دل خوش باورم نمیداند که او دارد میرود

من به سوی او می آیم و  او از من دورتر میشود

آنقدرها عاشقم که حس میکنم انگار او به من نزدیکتر میشود

کاری که با دلم کرد ، احساسی که از دلم ربود ،در توان هیچ بی وفایی نبود

و او دست من، با  هر چه بی وفاست را از پشت بسته بود

نه به من میگفت دوستت دارد و نه حرف رفتن زده بود

شاید اگر از آغاز چشمانم را باز کرده بودم 

در چشمانش رنگ بی محبتی ها را میدیدم

اما افسوس که در آن لحظه چشمانم را بسته بودم و  محو آرزوهای شیرین ،با او بودم

و این دل گرفته و خوش خیالم به کجاها میرود؟

به امید چه کسی این همه دلتنگی ها را با خود میبرد؟

هر چه رفتیم و رفتیم ، از این رفتنها به چیزی جز حسرت نرسیدیم

که آخر رسیدیم به راهی که حتی بن بست هم نبود ، و آنجا او دیگر مال من نبود

نه به فکر این بودم که گذشته های تلخ دوباره تکرار شوند

نه فکر میکردم که شاید روزی دوباره تنها شوم

دلم گرفته و  هیچ حسی به زندگی ندارم ، شاید این شعر خودم را هم دیگر نخوانم

دانلود دکلمه شعر بالا با صدای خودم ( کلیک کنید )

منبع :» سایت رسمی مهدی لقمانی


«««« written by Mehdi Loghmani »»»


خواهش میکنم بدون ذکر منبع و نام نویسنده کپی نکنید !


http://daftareshghe.com/wp-content/uploads/digarmaemannabod.jpg

بیش از ۱۰۰ دکلمه عاشقانه با صدای مهدی لقمانی کلیک کنید

از تو نفس میگیرم


از تو نفس میگیرم


وقتی دلم گرفته و حس زندگی را ندارم 

وقتی شب می آید و امیدی به فردا ندارم

یاد تو دلم را آرام میکند و به من حس زندگی را میدهد 

حتی به جایی میرسد که شب دنیایی از روشنی ها را به آسمان تاریک قلبم میدهد

وقتی احساس گذر عمر میکنم ، موهای سپید خود را در آینه نگاه میکنم

با خودم میگویم که عشق نیمی از عمرم را گرفت

اما دنیا خودش میداند که تو یک زندگی دوباره را به من دادی 

آن نیمی از عمر که گذشت مهم نیست 

مهم نیمه ی دیگر عمرم است که با تو هستم 

و این به اندازه یک عمر زندگی ،برایم با ارزش است

وقتی دلم بهانه میگیرد ، کوچکترین غمی را به دل میگیرد 

با یک حادثه ناچیز اشک میریزد 

امید به بودن تو است که همه غمها ،ساده از دلم میگذرند

وقتی تو هستی و یادت همیشه همراه با دلم 

وقتی تو میمانی و بودنت بهانه ای برای زنده بودنم

آنگاه عشق تو هیچگاه تکراری نمیشود

اگر روزها شبیه هم هست

عشق تو هر لحظه حس تازه ای را برای من دارد

وقتی دلم از خستگی های این زندگی بی حوصله میشود

هم احساس با پرنده ی درون قفس میشود 

یک لحظه با تو پرواز میکند و پرنفس میشود

همه خستگی ها از دلم رها میشود 

و این معجزه ی عشق نیست ، این قلب من است که با وجود تو آمیخته شده 

روح توبا جسم من یکی شده و من از تو نفس میگیرم

با تو تپشهای قلبم تکرار میشود و خون عشق در رگهایم جاری

هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، محال است تو را یک لحظه کنم فراموش