عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

قصه کوتاه

صدام که میکرد میگفتم جانم ، 

وقتی نگام میکرد ، هیچی نمیگفتم

میذاشتم خوب نگام کنه ، چشماش عجیب حالمو عوض میکرد

چه رنگی داشت ، چه برقی داشت...

دستامو که میگرفت، تنم می لرزید ، بغلم که میکرد از حال میرفتم

کلا منو دیوونه میکرد با کاراش ، منو از این رو به اون رو میکرد

نفسم بند می اومد ، باز بهم نفس میداد، میخواسم حرف بزنم ، کاری میکرد زبونم بند بیاد

گفت چشماتو ببند ، میخوام برات قصه بگم

تا چشمم گذاشتم روی هم دیدم رفته ، دیگه نیستش ......

چه قصه کوتاهی بود....

غرور شکسته



غرور شکسته

می مانم و با درد عشقت میسازم ، میمانم و تحمل میکنم سردی وجودت را

میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم

تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم

میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است

هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود

نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم

ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم

نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم

سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم،

با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت،

بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه

شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها

دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست

دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی

نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ،

با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد

بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش

بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم

بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم

دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم

حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو

اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو

خرد میشوم زیر دست و پای تو

شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان




شاید هنوز نمیدانی


شاید هنوز نمیدانی...


توی یه لحظه ، یه جایی ، یه وقتایی یه حسی میاد

توی اون لحظه ، اونجا ، میشه اون حس رو حس کرد 

میشه با تمام وجود باورش کرد ، میشه رفت توی اعماقش و لمسش کرد 

و بخون شعری رو که با حسم برای لمس عشق نوشتم :


شاید هنوز نمیدانی چه جایگاهی در قلبم داری

شاید هنوز نمیدانی که چقدر برایم عزیزی

که هنوز هم گهگاهی حس میکنم دلگیری ، حس میکنم از زندگی سیری

شاید هنوز نمیدانی به عشق تو در این دنیا ماندنی شده ام

اگر تو را نمیدیدم همان روز رفتنی شده بودم

گاهی حس میکنم خسته ای ، عشقم را باور نداری و دلشکسته ای

شاید هنوز نمیدانی با تو به باور عشق رسیدم ، هنوز به زیبایی تو در این دنیا ندیدم

گلی مثل تو را که دیدم از شاخه نچیدم ، تو را از ریشه در باغچه قلبم کاشتم 

من این حس را داشتم که همیشه برایم سبز میمانی 

تو به امید این عشق است که در قلبم همیشه میمانی

شاید هنوز نمیدانی قلبم را به نام تو کرده ام 

هم احساس با احساس توام و همراه با نفسهای تو

شاید هنوز نمیدانی کسی نتوانسته دلم را از آن خودش کند 

قلبی که برای تو میتپد چطور میتواند گرفتار کسی دیگر شود

و این روز ها و شبها و حال و روز من ، این دل با این انتظار و بی قراری های من 

این لحظه و عشق و هوای نفسهای من با تو چه دلنشین است

آن غم و غصه ها ، آن تنهایی و بی وفاییها ، آن ها که دلم را شکستند

آنها که قدرم را نداستند و رفتند ؛همه رفتند و رفتند

گذشت و گذشت تا رسیدم به تویی که باعث شدی همه چیز را از یاد ببرم

و حالا این تویی که میشوی حسرتی در دلهای دیگران

این تویی که میشوی آرزویی برای دیگران ، این تویی که میشوی عشقمو و تمام وجودم

این افتخاریست برای قلب من ، من از آغاز هم با تو بودم

شاید هنوز نمیدانی خیلی چیزها را ، هنوز نمیدانی راز و این دل ناچیز را 

هر چه باشد ، هر چه باشم،با توام و همیشه همراه تو ، یک عمر گرفتار تو 

شاید هنوز نمیدانی که در این فصل انتظار به انتظارت 

روبروی پنجره چشمانت نشسته ام و 

میشمارم تک تک شبنم هایی که بر روی شیشه چشمانت جاریست

آرام باش ، شاید هنوز نمیدانی از عشقت دیوانه شده ام

شاید هنوز نمیدانی این شعر را برای تو سروده ام

دانلود دکلمه شعر بالا با صدای خودم :» ( کلیک کنید )