عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

اسیر تنهایی

گاهی از دست همه دلگیری ، هر‌جا باشی یک جا نشسته ای و‌گوشه گیری
همصدایی با سکوت ، قصه اینجا تمام شد که یکی بود ، یکی برای همیشه رفته بود
من به عشق دیدن آسمان رفتم و‌رفتم ، اما سقوط کردم
تا رسیدم‌به دشت گلها‌خزان آمد ، تا رسیدم به مهتاب ، سحر‌آمد‌‌..
من بعد از تو، به جایی رسیده ام که  تنهایی هم دیگر نگاهم نمیکند
با یک‌نگاه ،یک‌بار برای همیشه اسیر شدم ، من درگیر روزهایی شدم که فقط برایم به رنگ غروب بودند.
هر همدمی می آید مثل خودم به غم مبتلا میشود، هر همزبانی می آید مثل من اسیر‌ سکوتی میشود که بی انتهاست...
نمیخواهم دیگر‌ کسی را به دردم مبتلا کنم، دردی که دیگر‌دوایی ندارد....

جایگاهت ابدیست

وقتی دلم‌میگرفت ، مرا در آغوش‌میگرفتی و آرامم‌میکردی

لبخند میزدی و‌اشک‌را از چشمانم پاک‌ میکردی...

هر‌وقت نبودی ، انتظار و دلتنگی ات همچنان با من بود

گفتی قرارمان ، در زیر باران ، آمدم‌و‌دیدم هوا آفتابیست ، جایت در آنجا خالیست ، برگشتم و‌دیدم در گوشه ای از آسمان ابریست، که باران‌دارد ، تو می آیی و‌میدانستم درد دلم، همیشه درمان‌دارد

هر‌جا نگاه میکنم هستی ، در خواب هم‌به دنبالم هستی ، در لحظه بیداری‌، در کنارم‌هستی ، بودنت آهنگیست پر از آرامش ، که هم میشنوم ، هم‌میبینم ‌ و هم با تمام‌وجودم لمست میکنم...

گفتی چشم‌بر‌روی‌هم بگذاری من در کنارتم ، چشم‌بر روی هم گذاشتم و دیدم که نیستی ، به دنبالت گشتم و در اعماق قلبم پیدایت کردم.... همانجا بمان ، جایگاهت ابدیست

حساب عشق

خیال تو ، مرا بیخیال دنیا کرد

تو از آن چیزی که فکر میکنم ، به من نزدیکتری 

تو همان قلبمی ، که میتپی ،

 و پر از درد میکنی وجودم  را و خودت هم درمانم میکنی

تو چشمان منی ، گاهی میباری و گاهی از خواب بیدارم میکنی

خیال تو ، مرا بی قرار دیدن طلوع و آمدن غروب میکند

دلم نه یک لحظه ، نه چند روز ، دلم یک عمر تو را میخواهد

حساب چشمانت از عشقمان جداست 

، چونکه چشمانت مرا دیوانه کرده است ، نه عاشق!

حساب عشقمان از این دنیا جداست

 ، چون من عاشق تویی هستم که همان دنیای منی

پس من و تو بی حساب میشویم ، وقتی جزیی از وجود همیم


غرق در ارامش

بیا تا برویم به سوی دریا ، رها از غمها ، چقدر زندگی زیباست

ببار ای باران مهربان ، ببار تا ارام بماند دلهایمان

بیا تا برویم در دل دشت ها ، جایی که هیچکس نباشد جز خدا

نسیمی میوزد ، پرنده ها میرقصند در دل اسمان

خدا را سپاس میگوییم ،که دارد هوای دلهایمان

غرق میشویم در دل چمنها ،  خیره میشویم به تن سبز درختها

چشمهایمان را میبندیم ، گوش میکنیم به نوای دلنشین طبیعت

زندگی اینجاست ، نه در ان شهر پرهیاهو، نه در میان مردمان سیه رو

چقدر زندگی زیباست،  دست در دستان خدا ، او همیشه با ماست

تو همان عشق

از همه دست کشیدم تا تو تنها باشی در قلبم

چشم برروی همه بستم تا تو باشی همه کسم

تو آغاز فصل عشقی ، آغاز نفسهایم

تو همانی که درمان کردی زخمهای کهنه ام را

تو همانی که زیرو رو کردی تمام وجودم را

تو در کویر دلم باریدی و در غروب تنهایی هایم طلوع کردی

تو تمام آنچه که نیاز داشتم را به من هدیه کردی

نیاز من فقط تو بودی ، تا دور کنی مرا از همه آنهایی که از نزدیک هم نمیتوان دید

فکر میکنم تو را قبل از آشنایی میشناختم، 

تو همان (تو) در عاشقانه هایم بودی