عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

توهم عشق


خواب  باران را دیدم ، بیدار شدم و دیدم در کویرم
خواب جوانی را دیدم و افسوس که دیگر خیلی پیرم
خواب دیدم که تنها در گوشه ای هستم ، اما حالا یک اسیرم
حس کردم که در آغوشت غرق در عشق هستم
به خودم آمدم و دیدم ، جام شراب در کنارم هست و من هم ،مست مست هستم
لحظه ای دیدم از دور دستها به سویم می آیی
چقدرگفتم عکست را هم با خود ببر، وقتی برای آخرین بار می آیی
حس کردم هنوز دوستت دارم و منتظر آمدنت هستم
یادم رفت لحظه آخر به تو بگویم ، من حالا فقط یک دیوانه هستم

بی تو هرگز

با تو این شب‌تاریک‌پرستاره میشود،

وقتی تو تنها پناهم باشی، آغوشم غرق در وجودت میشود

با تو واژه عشق پرمعنا میشود، وقتی که آغازش چشمان تو است، پایانش به شیرینی طعم بوسه هایت میشود

با تو ، محال است از تو بگذرم ، بی تو .... هرگز هرگز!

تو تجربه ای در زندگی ام هستی که هر لحظه تکرار میشوی

تو برایم هیچگاه تمام نمیشوی...

تجربه ای که در آن عاشقت میشوم و‌با تکرارش بیشتر عاشقت میشوم

تو رویای شیرینی هستی که وقتی خواب بودم، در خواب گفتم دوستت دارم، از خواب پریدم و دیدم کنارمی و گفتی دوستت دارم...


به احترام دلم شکستم

به احترام دلم ، فراموشت کردم، گرچه سخت گذشت در تاریکی ها، 

در شلوغی بهانه های دلم ، آخرش به سکوتی رسیدم که به جا بود

کسی نیامد بگوید ، درد تو چیست

فقط در درون فریاد کشیدم و سوختم و خاموش شدم

شاید توانستم با ندیدنت ، نبوسیدنت، کنار بیایم

اما مگر میشود عطر وجودت را فراموش کرد

عطری که به من آرامش میداد،عشق میداد ، 

و مرا به این باور میرساند،که خیلی دورم از تنهایی

هنوز هم هستی ، اما مثل خاطراتی پر از غبار

مثل قابی که دیگر پوسیده است بر روی دیوار

به احترام دلم ، فقط شکستم

خلوت چشمانت

همه چیز از نگاه زیبایت شروع شد

که بی صدا ، عاشقانه مرا میدید

و من با نگاهت تا عشق، تا بی نهایت پرواز کردم

خلوتی میخواهم ، که در آن من باشم و چشمانت

تا فقط نگاهت کنم و هر بار به یاد بیاورم لحظه پروازم را...

یک لحظه لرزید دلم ، و آن لبریز شد از عشقت

تا که همیشه مال من باشی، همیشه حالم خوب باشد و تو تنها تک ستاره ام باشی

عشق ،همان نوازش دستان مهربانت است که شبهایم را زیبا میکنی

عشق ، همان صدای نفسهاییست که وقتی در آغوشمی میشنوم و همین برایم کافیست

صدای نفسهایت

که برایم معنای جاودانه بودنت را میدهد


به تو نیاز دارم

لا به لای لحظه های دلگیرم ، وقتی می آیی روشن میکنی تاریکی هایم را...

بعضی وقتها ، مثل همین لحظه ، به تو بیش از همیشه نیاز دارم

شاید وقتی هستی حس میکنم‌یکی هست که در پناهشم، یکی هست که درکم میکند، و میدانم اینک که بی حوصله ام, ترکم نمیکند

بعضی وقتها ، مثل این لحظه ، که نمیدانم یکدفعه دلتنگی از کجا آمد، این غم سنگین چگونه بر دلم نشست و بی دلیل چرا اشکهایم جاری شد، آغوش تو‌ را کم دارم ، تا‌که باشی ، فقط باشی ، تا من هم فقط در آغوشت باشم ،آن هم در یک سکوت مطلق!

فقط بشنوم صدای نفسهایت و‌گاهی هم زمزمه های پر از عشقت...

کمی دیگر هم در کنارم باش ، تا به نقطه آرامش برسم....