عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

به من بیاموز!

به من بیاموز!

 

ای تو که مهر و محبت در وجودت است ، مهربانی را به من بیاموز !

 

ای تو که عاشقی و خون عشق در رگهایت جاریست ، معنای عشق را به من بیاموز!

 

ای تو که مرا دوست داری و دیوانه وار عاشق این قلب بی احساس منی ، احساسات

 

 عاشقانه ات را به من ابراز کن !

 

مرا ببخش اگر مثل تو عاشق نیستم ، مرا ببخش اگر مثل تو اینهمه با احساس و مهربان

 

 نیستم!

 

اگر تو دریایی ، من یک کویر خشک و بی جانم ، اگر تو بهاری ، من همان خزان

 

 سرد و بی روحم!

 

ای تو که خودت همان عشقی ، و وجودت سرشار از احساسات عاشقانه است به من

 

بیاموز چگونه ابراز عاشقی کنم!

 

مرا ببخش اگر شبها مثل تو با چشمان خیس به خواب نمیروم!

 

مرا ببخش اگر مثل تو غروبها دلتنگت نیستم !

 

اما بدان من هم یک عاشقم ، بدان که کمتر از تو وبیشتر از هر کسی دوستت دارم!

 

آری من هم یک عاشقم ، عاشقی کم احساس تر از تو ، و با احساس تر از عشق!

 

ای تو که خودت معنای محبتی ، به من محبت برسان تا شاید با محبتهای تو ، قلب من

 

نیز جان بگیرد و به تو عشق بورزد!

 

اگر تو یک شعر تازه ای ، من یک داستان غم انگیزم!

 

اگر تو  یک شاعر پرآوازه ای ، من یک نویسنده خسته ام!

 

ای تو که خودت بهترین معلم عشق در دنیایی ، به منی که از عشق هیچ نمی دانم

 

معنای عشق را بیاموز!

 

بیاموز که چگونه با تو باشم و چگونه در این طوفان دریا قایق نجات تو باشم...

 

آری اگر تو  مرا دوست داری ، من کمتر از تو ، کمتر از خدا ، و بیشتر از هر کسی

 

دوستت دارم

                          


          

پاییز


 

پاییز من بهاریست...

 

باز دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد...

 

فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است ....

 

دوباره غروبهای پاییز و دوباره صدای خش خش برگهای درختان زیر پاهای خسته....

 

دوباره باران پاییزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها ...

 

فصل پاییزی من آمد ، فصلی که در آن پا به این دنیا گذاشتم....

 

یک نیمکت خالی و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، یک دل خسته با یک عالمه

 

درد دل بر روی آن نشسته و میخواند شعر پاییز را....

 

پاییز همان فصلی است که زیباست با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ،

 

نم نم بارانش !فصلی است که آغاز باران است ، آغاز شبهای بلند با مهتاب است....

 

بیا با هم پاییز را زیباتر از بهار در این دفتر عشق نقاشی کنیم...

 

پاییز من بهاریست ، پاییز من طلوع یک فصل رویاییست و طبیعت آن

 

از بهار نیز زیباتر است....

 

پاییز من ، این فصل خاطره انگیز وجودم ، همان فصلیست که من نیز به این دنیا سلام

 

میکنم  و در همان لحظه که چشمهایم را میگشایم چهره رنگارنگ پاییز را میبینم!

 

پاییز من فصل آرزوهاست ، فصل شکفتن گلهاست ، فصل شروع بارانهاست!

 

پاییز به من آموخت رسم عاشقی را در زیر درختانی که با نسیمی آرام برگهایشان را به

 

 قدمهای سبز هدیه میکنند ...

 

فصل انتظار من و بی قراری باد پاییزی فرا رسید ...

 

انتظار  برای افتادن برگ سبز آرزوها در میان برگهای زرد از درخت....

 

باز دوباره پاییز ، و باز انتظار برای باریدن باران پاییزی

 

زمزمه دل

 

زمزمه دل

 

همیشه با همان ترانه ای که با آن اشک میریختی ، اشک میریزم و آرام می شوم!

 

همیشه آن ترانه را گوش میکنم و به یاد خاطرات با تو بودن می افتم...

 

چقدر مرا آرام می کند .... دلم را از غم ها و غصه ها خالی می کند!

 

بغضی که گلویم را می فشارد شکسته می شود !

 

انگار همین چند لحظه پیش بود که درکنارم بودی....

 

گوش میکنم به آهنگ دلنشین عشق ، و به یاد لحظات زیبای با تو بودن می افتم!

 

به یاد آن لحظاتی می افتم که این ترانه را برایم میخواندی....

 

گوش کن به زمزمه این دل بی طاقت!

 

همیشه همان ترانه ای که هر روز آن را گوش میکردی ، گوش میکنم و با شنیدن آن

 

لحظه به لحظه به یادت هستم....

 

از آغاز تا پایانش با چشمان خیس آن را گوش میکنم!

 

می خوانم همراه با ترانه ، گاهی وقتها با آن فریاد میزنم!

 

فریاد میزنم و اشک میریزم و آنگاه که از فریاد خسته میشوم آن را در دلم زمزمه میکنم!

 

بیا گوش کن به زمزمه این دل ...

 

ترانه تو ، آغاز دلتنگی های من است ....

 

ترانه تو ، صدای مهربان تو است ، ترانه تو لحظه زیبای در کنار تو بودن است....

 

بیا بخوان برایم ترانه عاشقی را ، بخوان تا آرام شوم ، بخوان تا لحظه ای دوباره

 

همنشین اشکهایم شوم ، بخوان تا با تو بخوانم!

 

میخوانی ترانه عاشقی را ، میخوانم با تو و گوش میکنیم به زمزمه دلهایمان!

 

زمزمه میکنم نام مقدست را ، همراه با دل و هم صدای ترانه تو

 

 

رهایم نکن

 

حلول ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن را به همه مسلمانان جهان 

 

تبریک عرض می نمایم.

 

 

رهایم نکن 

مثل شمع می سوزم و تو تنها نگاه میکنی...

 

مثل پرنده در قفس اسیرم و تو تنها در آسمان پرواز میکنی....

 

مثل غروب در حسرت تماشای طلوع هستم اما تا میخواهم تو را ببینم غروب میکنی...

 

مثل شمع برایت می سوزم ، مثل پرنده در قلبت اسیر می مانم و آنقدر در حسرتت

 

مینشینم تا تو را ببینم...

 

مثل کویر به یک قطره باران نیز قانعم ، مثل ساحل برای در آغوش گرفتن موجهای دریا

 

بی قرارم و مثل خزان چشم به راه آمدن بهارم....

 

بیا تو همان قطره بارانم باش ، قطره ای پر از محبت و عشق !

 

بیا و همان موج دریا باش ، من ساحلم ، بیا و در آغوشم باش...

 

مثل خزان سرد و بی روحم ، شکوفه ای نیست در خاک وجودم ، تو بیا و فصل سرد

 

وجودم را بهاری کن....

 

مثل شمع می سوزم و تو تنها نگاه میکنی ، می سوزم تا تمام شوم ....

 

مثل یک قناری پربسته در قفس برایت آواز عاشقانه میخوانم ، خیالی نیست که اسیرم ،

 

تو تنها گوش کن....

 

در آتش عشقت می سوزم ، یک اسیر می مانم و هر چه بخواهی برایت میخوانم اما مرا

 

تنها نگذار ....

 

مرا از قفست آزاد نکن ، مرا در دشت تنهایی رها نکن ، مرا بشکن ولی ناامیدم نکن!

 

مثل قناری در قفس برایت میخوانم ، گوش کن...

 

مثل شمع  برایت می سوزم ، نگاه کن....

 

مثل یک عاشق برایت می مانم ، رهایم نکن... 

دکلمه متن بالا ( با صدای خودم) 

 التماس دعا

 

بمان تا آخرش

 

بمان تا آخرش

با من بمان و هیچگاه از کنارم نرو...

 

تو باشی من نفس میگیرم ، تو باشی من جانی تازه میگیرم...

 

با من باش ، تا آخرین نفس ، تا لحظه ای که جان دارم عزیزم...

 

ای تمام هستی ام تو تمام زندگی منی ، با من بمان و زندگی را از من نگیر!

 

مگر به جز تو چه کسی در این دنیا دارم ؟

 

تو تنها کسی هستی که دیوانه وار دوستش دارم ، تو تنها کسی هستی که همدم شب

 

و روزم و رفیق لحظه های زندگی ام است ...

 

ای همدم شب و روزم با رفتنت  شبهایم را بی مهتاب و روزهایم را مثل شبهایم نکن !

 

ای رفیق لحظه های زندگی ام ، این لحظه های زیبای با تو بودن را از من نگیر !

 

همه دلخوشی ام تویی ، بهترین لحظه زندگی ام آن لحظه است که در کنار تو هستم و

 

در آن چشمهای زیبایت نگاه میکنم و آرام با صدای آهسته میگویم که دوستت دارم

 

عزیزم...

 

بمان که با ماندنت در کنارم یک دنیا خوشبختی را به من هدیه میدهی !

 

ای زیباترین زیبایی ها ، ای مظهر خوبی ها ، ای تو لایق بهترین ها با منی که بدجور

 

دیوانه آن قلب مهربانت هستم بمان و با رفتنت  زندگی را به کامم تلخ نکن !

 

با رفتنت من نیز از این دنیا خواهم رفت ، گفته بودم که این دنیا را بدون تو نمیخواهم!

 

از تمام دار این دنیا تنها تو را دارم و تنها تو را میخواهم !

 

تویی که قلبم را از عشق و محبت خودت جان دادی ، و به منی که خسته از تنهایی ها

 

 بودم نفس دادی!

 

با من بمان ، تا آخرش ! آخرش همان لحظه ای است که می فهمی تنها تو را

 

میخواستم!

 

آخرش همان روزیست که خواهی فهمید چقدر تو را دوست داشته ام !

 

آخرش همان لحظه ای است که خواهی فهمید از عشقت مرده ام....

 

آری از عشقت مرده ام....

 

پس تا لحظه ای که از عشق تو نمرده ام با من بمان عزیزم..