عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق در زیر باران


عشق در زیر باران



من و تو و باران با هم و طلوع یک لحظه عاشقانه

صدای نم نم باران و صدای تپشهای قلبمان همه با هم نوایی عاشقانه

دستت در دستان من و گرمی دستانت یک حس عاشقانه

صحنه باران و خیسی گونه هایمان

از ته دل لبخند بر روی لبانمان،یک خاطره عاشقانه

گرمی نفسهایت، راز قدمهایمان، حال و هوای هر دویمان

همه با هم در یک هوای عاشقانه

و در یک لحظه در نوایی که احساس مرا به تو بیشتر میکند

در این هوای عاشقانه خاطره ای همیشه ماندگار را در دلهایمان برجا میگذارد

غرق میشوم در قطره های باران 

و همراه میشوم با اشکهایی که بر گونه هایت نشسته

حس میکنم احساس تو را ، میپرستم تمام اشکهای شوق تو را ...

میبوسمت تا لبهای خیسم طعم شیرین اشکهایت را بچشد

تا به این باور برسم که در کنار تو بودن برایم به معنای زیباترین حس دنیاست

حالا اشکهای تو و باران و اشکهای من همه

با هم قطره قطره بر روی زمین میریزند

تا خیس کند زمینی را که تشنه باران عشق است

من و تو و باران ، با هم یکی شدیم و دنیا را عاشق کردیم

در این سرمای بی محبت ، گرمای پر از محبت قلبت

تنها نقطه آرامش من است که مرا بیش از همیشه عاشق کرده است

ببار ای باران عشق من ، ببار و پر از طراوت کن سرزمین قلبم را

اینک باران تمام شده و تو در کنارمی، غرق در شعر بارانی منی



دانلود دکلمه شعر بالا با صدای خودم :» کلیک کنید





طعم عشق، حس آرامش


طعم عشق ، حس آرامش




میخواهم رها از همه دنیا باشم ، تنها یک کلام از قلب تو جدا نباشم

نمیخواهم برای این و آن باشم ، میخواهم تنها در قلب تو باشم

میخواهم چشمهایمان به یک سو خیره باشد

دستهایمان در دست هم قدمهایمان موازی باهم باشد

برویم و برویم تا برسیم به جایی که هیچکس جز من و تو نباشد

حتی خدا هم از ما خبری نداشته باشد

آرامش میخواهم در کنارت ، بی دغدغه ، بی آنکه هراسی داشته باشم از سرنوشت

نه انتظار را میخواهم نه بی قراری را ، نه دلتنگی را میخواهم نه گریه و زاری را

همین که در قلبمی ، همین که در کنارمی ، این حس همیشه با تو بودن برایم آرامش است

میخواهم تا زنده ام لذت ببرم از عشقی که تنها دلخوشی من در این دنیاست

تمام سهم من از این زندگی ،قلبیست که عاشقت شده

چیزی ندارم جز این قلب که لحظه به لحظه بهانه تو را میگیرد

قدم برداشتم در راه عشقی که صدها قدم در راه من برداشت

عاشق کسی هستم که بیش از این ها بر من عاشق است

گرچه بارها اشتباه کردم و گذشتی از خطایم

گرچه بارها دلت را شکستم و گذشتی از اشتباهم

گرچه بارها اشکت را در آوردم و باز هم نشستی به انتظارم ، تو مرا به هیچکس نفروختی

تو عشق را از همه چیز بالاتر دانستی ، و به  آنچه برایت با ارزش بود رسیدی

و من نیز تویی که با ارزش تر از هر چیزی در این دنیاست

را به هیچ قیمتی از دست نمیدهم، راهی که تو در آن نباشی را نمیروم

به آسمانی مینگرم که تو خیره به آنی ، همانی را میپرستم که تو دست به دامن آنی

دوستت دارم ای تو که معنای عاشق بودن و عاشق ماندن را به من آموختی



غرور شکسته



غرور شکسته

می مانم و با درد عشقت میسازم ، میمانم و تحمل میکنم سردی وجودت را

میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم

تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم

میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است

هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود

نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم

ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم

نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم

سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم،

با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت،

بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه

شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها

دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست

دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی

نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ،

با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد

بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش

بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم

بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم

دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم

حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو

اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو

خرد میشوم زیر دست و پای تو

شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان




قصه من و پاییز


قصه من و پاییز

بیست و نهمین طلوع پاییزی ام



چه سالهایی گذشت و چه روزهایی آمد

هر فصل به عشق پاییز ، باران بارید و بهار شد و گرمای قبل از خزان آمد

و من مثل برگی در بین باد و باران و تگرگ، آخر قصه چیزی نیست جز مرگ

و عاشقانه فارغ از پایان زندگی ام، نفس میکشم در غوغای این دنیا و هیاهوی فصل ها

به عشق اینکه پاییز من بهار زندگی ام است 

به عشق اینکه همچنان به امید دیدن پاییز نفسهایم با عشق می آید و میرود

تولدی دوباره ، دوباره پاییز و پایان روزهای تکراری 

خسته از فصل های گذشته ، خرسند از اینکه در فصل خویش به سر میبرم

در ماه مهر هستم و برگهای زردی که پوشانده این دنیای بی عاطفه را

میلاد من است و نسیمی که با خود برده هوای مسموم قلبم را 

و من متولد شدم در فصلی که با تمام وجود دوستش دارم و به آن افتخار میکنم

نه به این خاطر که در آن متولد شدم ، به خاطر زیبایی اش ، غرورش ، احساسش

و فصل ها آمدند و گذشتند ، اما از پاییز نمیتوان گذشت 

و من در این فصل انتظار نشسته ام چشم انتظار

چشم انتظار برگی که همیشه سبز بود و اینک با رنگی زرد 

آرام بر روی زمین می افتد ، تا زیبا کند تن این زمین تشنه را

آه ! چه زود میگذرد ، مثل لحظه افتادن برگها بر زمین 

مثل یک چشم به هم زدن ، مثل همین آه گفتن

انگار همین دیروز بود ، انگار آن دیروز همین امروز بود 

انگار ما در فرداییم و حسرت امروز را میخوریم

و من با همان احساس دیروزم دوباره مینویسم

از فصل خویش ، از قلب خویش ، از تولد دوباره ام

یک موی سپید دیگر ، این  آینه و چهره ای دیگر و 

این قصه همچنان ادامه دارد ،  تا وقتی خدا بخواهد....


معادله عشق



معادله عشق



و این ساعات با تو بودن ، دقایق تکرار شدنیست که ثانیه های عاشقانه را رقم میزنند

و ساعتها میگذرند ، تا دقیقه ها بیایند و

من تو را ثانیه به ثانیه بیشتر از هر لحظه دوست داشته باشم

این عمر من و عشق تو و حس همیشه با تو بودن است که نفس کشیدن را برایم شیرین میکند

و دلخوشی ام به این است که اگر هم روزی از دنیا بروم با قلبی میروم که تو درون آن هستی

رفته ام به خواب خوشی که تمام لحظات آن خواب شیرین تو را میبینم

تو آمدی و مرا از خواب بیدار کرده ای و تا چشمهایم را باز کردم

تو را دیدم که چه عاشقانه به من خیره شده ای

غرق شده ام در امواج حسی که احساس تو هم درون آن غرق شده

و ما همیشه اسیر امواج احساسات خواهیم بود

وقتی به من گویی دوستم داری ، عشق تو را درک میکنم و با تمام وجود میپذیرم

حس خودت را به من و آنگاه به این باور میرسم

عاشق کسی هستم که مرا آنگونه دوست دارد که میخواهم

و من آنگونه که میخواهی به تو عشق میورزم

جمع من و تو و زندگی عشق است

و من تقسیم میکنم همه را با هم تا دوباره جمع آنها حاصلی شود

که من و تو و زندگی و عشق با هم یکی شویم

تا برای همیشه من و تو در این صحنه عاشقانه زندگی رابطه ای جدانشدنی شویم

نیمی از قلب تو و نیمی از قلب من با هم جمع میشود و

از هر چه غم و غصه در این دنیاست کم میشود و تقسیم بر احساسات عاشقانه

در دلهایمان میشود تا حاصلش تمام قلب ما در وجود هم شود

و این ساعات با تو بودن ، روزهایی را رقم میزند که فصلهای عاشقانه خواهند گذشت

و ما شیرین ترین سال را در کنار هم خواهیم گذراند

من درگیر تویی شده ام که در قلبمی و تو غرق در منی شده ای که خیلی دوستت دارم