عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

فصل تنهایی من

فصل تنهایی من

وقتی تو بی من سر میکنی لحظه هایت را ، من اینجا سر میکنم با دلتنگی ها،

میشمارم تک تک ثانیه ها اشک میریزم همصدا با غم ها...
وقتی تو برای من در دلت جایی نداری و احساسی به من نداری  ،
اینجا یکی است که آرزویش تو هستی ، تمام زندگی اش را با رویاهای تو میگذراند...
نگاهی هم به این سو بینداز ، نگاهی به این دل خسته ، این قلب شکسته....
نگاهی به این سو که یکی هست همیشه چشم انتظارت نشسته است...
نمیدانم ، نمیدانم که چرا اینگونه ،
انگار که دارم در آتش عشقت میسوزم و تو کجایی، بی خیال بی خیالی....
من به عاشقی دچار شده ام و دوای درد من تویی هستی که نیستی...
وقتی تو بی من سر میکنی روزهایت را ، من اینجا به انتظار فصل هایی نشسته ام
که باز بیایی و مرا رها کنی همه دلتنگی ها، این انتظار ها ، بی قراری ها....
من به تنهایی پشت کردم به عشقت ، آمدم جزیی از سرنوشتت ، مدتی گذشت
و تو پشت کردی به من ، حالا چگونه بگویم تنهایی دوباره آمدم من....


همنفسم

همنفسم


با تو که باشم میفهمم عشق چیست، آن فرشته نجات من کیست...
با تو که باشم طعم محبت را میچشم ، من کوله باری از احساس را با تو بر دوش میکشم
باتو که باشم میفهمم زندگی چه زیباست ، این لحظه های شیرین با تو بودن مثل یک رویاست
و من دلخوشم به احساس ، به آن رویا ، با تو همیشه تا آخر دنیا....
برای من حس آرامشی ، برای قلبم ، برای همه لحظه ها...
تو مثل نفسی برایم ، عشقت مثل تپشهای قلبم ، نفسم بگیرد ، قلبم میمیرد....
از تو دور باشم دلم میگیرد، ای عشقم تو لبخندت ، صدای مهربانت همیشه به دلم مینشیند....
همیشه با من باش ، اولین و آخرینم باش ، هوای قلبم را داشته باش که بدجور به عشقت میتپد....
و در آن هوای بی کسی ها ، آمدی در قلبم و شدی همه کسم ، دوستت دارم همنفسم...

با توام ، ولی تنهایم

با توام، ولی تنهایم


با تو ، ولی تنها ، در کنار توام اما هنوز هم غرق هستم در رویا....
گاهی دلم میگیرد و نیست همدلی ، تو روبروی من نشسته ای و انگار نیست کسی!
چه فرق دارد بود و نبودت ، من که روزی بودم تنها آرزویت....
با توام ولی تنها ، حس نمیکنم بودنت را ، تنها میبینمت که بی خیالی و بی احساس...
و من مدت هاست که با تنهایی ام ، میگذرانم لحظه ها را به هر سختی باشد ،
گرچه شکایت میکند دلم از این لحظه های سرد...
گاهی نیاز دارم به یک آغوش گرم، گاهی نیاز دارم نوازشم کنی ، مرا غرق در آغوشت کنی
،اما تو هستی و من هم در گوشه ای ، انگار نه انگار تو هستی یک معشوقه ای....
با تو ولی تنها ، من هستم و دلم و یک دنیا... دنیای تاریک و هوای سرد دلم ، چه زود گذشت آن روزهای گرم گلم....
هستی و احساست نمیکنم ، اینجایی و لمست نمیکنم ، مثل یک شرابم و هیچگاه مستت نمیکنم...


عطر پاییز

عطر پاییز


بوی پاییز می آید ، برگها زرد شده اند ، آرام میریزند بر زمین ، و این است تنها دلیل..
تنها دلیل برای دیدن زیباترین فصل ، عاشقانه ترین لحظه، صدای آمدن باران...
فصل عشق می آید و زمین دیگر تنها نیست ، همدرد شاخه هاست ، هم آغوش برگهاست...
بوی باران می آید ، یک هوای تازه ، و ای پاییز پر آوازه ، بیا که درد دل ها دارم با تو....
بیا که دلم بدجور از فصل هایی که گذشت گرفته ، بیا که راز و نیاز ها دارم با تو...
عاشق قدم زدن بر روی برگها ، به عشق شکوفه ای دوباره...
فصل عاشقانه ها در راه است ، پاییز همدرد همیشگی دلها است ...

مزاحم دلم نشو

مزاحم دلم نشو


از یادم محو نمیشوی، از دلم بیرون نمیروی
شبها در خواب منی و روزها در یادم
من از تو خسته ام ،اما عشقت بی خیال دلم نمیشود
تویی که وفا نداری ، تویی که برایم هیچ معنایی نداری
ساده بگویم که دیگر مزاحم دلم نشو...
بگذار در حال خودم باشم ،مثل گذشته ها ، مثل آن روزهایی که آرامش داشتم
از دلتنگی بیزارم ، از انتظار می هراسم ، نمی خواهم دیگر دلم در فکر کسی باشد
تنها ، تنهایی را میخواهم ، هر چه باشد یکرنگ است ، هر چه باشد من تنها در دل تنهایی ام
مزاحم دلم نشو ، بگذار در حال خودش باشد...
برای دلم دیگر محبت بی معناست ، و کلامی به نام عشق بی صداست....
دیگر حوصله ای نیست ، بس که تکرار شده بی وفایی برایم ، خسته ام از بازی های عاشقانه....
بس که خواندم قصه های عاشقانه را ، سرگرم شدند خیلی ها با دلها ، عشق برایم کلامی بی معناست!
مزاحم دلم نشو...