گاهی دلم میگیرد
گاهی دلم میگیرد ، خسته از آدمها ، از لحظه هایی که میگذرد....
گاهی حوصله ای نیست ، در عمق تاریک دلم ، چراغی نیست....
چشم بر هم میزنی و هیچکس کنارت نیست ،دیگر محبت را هم نمیتوان آرزو کرد ، دیگر نمیشود حتی تنهایی را ترک کرد...
گاهی دلم میگیرد و همزبانی نیست ، در اوج احساس بودم که حالا حتی هیچ حسی نیست....
گاهی دستانم را خودم میفشارم ، بی آنکه دستی دیگر در دستانم باشد، با خودم درد دل میکنم بی آنکه همدلی در کنارم نشسته باشد....
کسی نیست تا آرامم کند ، شاید اگر اینگونه تنها باشم ، آرام شوم...
این آرامش و تنهایی بهتر است از بی وفایی ، این بی خیالی بهتر است از بی تابی....
در این سکوت همراه با دلم نشسته ام در گوشه ای و غرق در رویاهایم شده ام
خیره به خورشیدی که در حال غروب است ، اینجا دلم خسته و شکسته و اما صبور است، دنیا برایم سوت و کور است...
اما آرامم ، این آرامش از آن تمنا وخواهش بهتر است ....
گاهی دلم میگیرد و هیچگاه محبت را گدایی نمیکنم...
فردای روشن
عاشقانه میخواند احساساتم را ، با چشمانش خیس میخواند حرفهای دلها را
من مینویسم و او با عشق میخواند ، میدانم همیشه به پای احساساتم میماند
از عشق مینویسم و حرف دل عاشقان ، از تنهایی مینویسم و یک غم بی پایان
از امید مینویسم ، از زندگی برای تو ، نا امید نباش گلم ، دنیا در دستان توست
فردا روزی دوباره ، باز هم یک زندگی عاشقانه ، برای تویی که میخوانی شعرهایم را صادقانه
منی که تمام شعرهایم حرف دل همه است ، این شعر را برای تویی مینویسم
که عاشق احساسمی ، برای تویی مینویسم که مخاطب همیشگی احساسمی
یکی هست اینجا که به من شوق نوشتن را میدهد ،
آری خداست همان کسی که به تو امید میدهد ، به تو یک زندگی دوباره میدهد
از میان تمام شعرهایم گرچه عاشقان و شکست خورده های عشق بارها اشک ریختند
به پای شعرهایم ، اما این احساسم یک امید است ، یک وعده برای زندگی تو
اینکه تو همیشه سبز میمانی ، اینکه نفسی هستی که همیشه نفس میکشی و زندگی هم به تو نفس خواهد .....
سکوت عاشقانه
بوسه ای بر روی لبانت ، محکم تو را گرفته ام در آغوشم، مست مستم اما آرام گرفته ام در کنارت
نوازشم میکنی ، دستم درون موهایت میکنم ، آرامم میکنی ، تو مرا دیوانه خودت میکنی
رنگ لبهایت ، عطر تنت ، غرق شده ام در عمق وجودت
آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و این لحظه های بی انتها ، که پناه آورده ام به آغوشت ، لذت میبرم در کنارت....
بوسه ای بر روی لبانت ، آرام در گوشت گفتم دوستت دارم بی نهایت....
و این نهایت یک حس آرامش است ، به دور از تمنا و خواهش است....
گفتی که از کنارت نروم ، همیشه همینجا در آغوشت بمانم ،ماندم و با تو یکی شدم تا ابد جزئی از وجودت شدم ....
شدی همه کسم ، اینکه به امید توام و لحظه به لحظه عاشقتر ،
این احساس را حس کن تا لحظه آخر که آغوشت گرم گرم شود ، این شب زیبا به صبح فردا ختم شود....
عشق یعنی همین ، این بوسه های آتشین ،
لبخند تو و آرامش بینمان ، عشق یعنی این صدای تپشهای قلب همراه با سکوت بینمان....