عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

به جان ستاره ها

اینگونه که نگاهم میکنی ، ببشتر مست چشمانت میشوم ، و از حال میروم در آغوشت
میسازم و میسوزم ، تا با تو ، بمانم و بمیرم....
نمیدانی چقدر دوستت دارم ،منی که در دل تنها تو را دارم
عزیزم گرمای وجودت ، لذت یک زندگی زیباست ، بودنت در کنارم به لطف خداست
طاقت ندارم لحظه ای دور شوم از تو ، بیا تا درگیر شوم با تو....
عشقمان پابرجاست ، تا لحظه ای که زنده ام جای تو همینجاست ، تنها در قلبم
همیشه اون لحظه میفهمی عاشقی که اگریه لحظه هم عشقت در کنارت نباشه
 سخت میتونی نفس بکشی ، بیقراری و دلتنگش میشی،
و اون لحظه که میاد کنارت انگار همه دنیا رو بهت دادن...
عشق من با تموم وجود میخوامت و به جان ستاره ها دوستت دارم


قصه حسرت

تقصیر دلم بود ، نمیخواستم اینجور اسیرت بشه و بعد تو بیخیالش بشی
توی اون لحظه اول احساس کردم تو همه زندگیمی و با تو به همه چی میرسم
آره من به همه چی رسیدم ، به غم ، تنهایی ، دلتنگی و حسرت....
دیگه کار از کار گذشته و من اونقدر تنهام که تنهایی به حالم گریه میکنه
آره همه چی از یه لبخند ساده شروع شد، از نگاهی شروع شد که قلبم رو به تپش انداخت
و حالا قلبم میتپه واسه رهایی از این قفس
و حالا که مثل یه قایق به گل نشستم ، یاد گرفتم ، عشق تنها یه قصه است
قصه ای که بچه ها هم با شنیدنش میخندن و باورش نمیکنن...



عاشقتم

عشق از چشمانت آغاز شد، عشق با لبخند مهربانت اوج گرفت ، و در قلبم نشست
و برای تو این بهترینم ، میتپد هر لحظه قلبم ، شعله ور میشود احساسم
هر جا باشم ، با تو خوشم ، هر حالی باشم ، با تو خوبم ، و عشق همیشه می ماند....
مست میکند مرا عطر تنت ، دیوانه میکند مرا چشمانت ، چه حالی دارد مستی و دیوانگی از عشق تو....
وقتی به چشمات خیره میشم ، دلم میخواد فقط بگم دوستت دارم ، دوستت دارم
وقتی دستات توی دستامه، دلم میخواد فقط به چشمات خیره بشم و باز هم بگم دوستت دارم
وقتی توی آغوشمی ، دلم میخواد سکوت کنیم
تا من فقط صدای نفسهاتو بشنوم و اون لحظه آروم در گوشت بگم ، عاشقتم عزیزم...
همیشه باش عشقم ، همیشگی باش، همیشه هستم ، همیشگی هستم....


درکم کن

دلم گرفته و تو بیخیال ، هوای دلم را نداری ای یار....
گاهی خیره میشوم به چشمانت ، از عشق که بگذریم ، محبتی را نیز نمیبینم در نگاهت
هنوز هم نمیدانی ، هر لحظه که نفس میکشم به عشق تو است....
بگذار همچنان همنفسم باشی ، بگذار همچنان تنها تو در دلم باشی..
نگذار خسته شوم ، بی حوصله و دلشکسته شوم ، یا شاید یک روز در به در این شهر شوم

یه روزی میرسه که بفهمی چقدر دوستت دارم اما دیگه اون روز شاید نباشم در کنارت
اون موقع هست که بدجور حسرت امروز رو میخوری، اما چه فایده که دیگه کار از کار گذشته اون روز
یه کم به خودت بیا و درکم کن ، نه اینکه هر لحظه بگی ::ترکم کن....


حکم ، سکوت

این روزها سکوت بهتر است ، فریاد از مرگ بدتر است،
این سایه زور است، که برتر است...
این روزها ، مثل آن روزها نیست ، ما نمیدانیم که در این بازی حاکم کیست!
حکم نمیدانیم چیست و برگ می آییم ، اما آخر این بازی را میخوانیم
دریا پر ازدلهره ، شاید غرق شویم ، کویری پر از یاس ، شاید از تشنگی محو شویم
آدمکها می روند و می آیند ، به ظاهر همه چیز خوب است ، اینجا آسمانش بی غروب است
به ظاهر خنده ای بر لب ، به انتظار آنکه روز بگذرد و بیاید شب....
صبور باش ، امروز هم میگذرد مثل همه روزها ، فردای روشن می آید ، اما شاید به آن نرسیم...
بیاییم با هم مهربان باشیم....