عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

قصه حسرت

تقصیر دلم بود ، نمیخواستم اینجور اسیرت بشه و بعد تو بیخیالش بشی
توی اون لحظه اول احساس کردم تو همه زندگیمی و با تو به همه چی میرسم
آره من به همه چی رسیدم ، به غم ، تنهایی ، دلتنگی و حسرت....
دیگه کار از کار گذشته و من اونقدر تنهام که تنهایی به حالم گریه میکنه
آره همه چی از یه لبخند ساده شروع شد، از نگاهی شروع شد که قلبم رو به تپش انداخت
و حالا قلبم میتپه واسه رهایی از این قفس
و حالا که مثل یه قایق به گل نشستم ، یاد گرفتم ، عشق تنها یه قصه است
قصه ای که بچه ها هم با شنیدنش میخندن و باورش نمیکنن...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد