ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کرکس های سیر
نویسنده و گوینده : مهدی لقمانی
از فردای نیامده میترسیم
تنها خواب باران را میبینم در این کویر
به ظاهر جوانیم اما از درون پیر پیر....
چه بر سر ما آورده اند آن کرکس های سیر
آرزوی دیدن ستاره را داریم ،آنگاه که اطرافمان پر از شمع رو به خاموشیست، دلم برای شادی ها تنگ شده ، که همه رو به فراموشیست
اینجا افتاده ام زخمی و پریشان ، ممکن است به من لبخند بزنی ای رهگذر با مرام؟
راستی باران کجا رفت ؟ خیلی وقت است صدایش را نشنیده ام ، خیلی وقت است خنده بر لب را در این شهر پر از غبار ندیده ام ....
یعنی آسمان هم فروخته شد ، یا هنوز جای شکرش باقیست؟ دریا را میدانم ، در نگاهش اشکیست که انگار دیگر مال این سرزمین نیست!
رحم کنید ای کرکسهای سیر ، هنوز نفس در سینه داریم ، هنوز نگاهمان به آسمان است ، گرچه بر روی خاکی افتاده ایم که حس میکنم دیگر مال ما نیست.....
خوش به حال قلبم که تو فقط درونش هستی
خوش به حالش که فقط تو عاشقش هستی
وقتی هستی ، از هیچی نمیترسم ، خیالم راحته از زندگی
به غمها لبخند میزنم ، هر جا برم ، تو رو هم با خودم میبرم
همین که از همه قشنگی های دنیا ، چشمات مال من شده ، یعنی من خوشبخت ترینم
من هستم در کنارت ، مال خود خودت،
من هستم همون ، هم نفست
غرقت شدم ، محوت شدم و بدجور گرفتارت
منو میتونی پیدا کنی میان اون آغوش گرمت
بغلم کن ، میخام بگم نقطه آرامشم کجاست
اونجاییه که توی بغلت صدای نفساتو میشنوم...
جز تو کسی نمیتونه ، قلبمو مال خودش کنه
کسی نمیتونه وقتی دلگیرم، با حرفهاش ، نوازشاش ، آرومم کنه
فقط تو میتونی، تویی که راه دلمو خوب یاد گرفتی
وقتی بی دلیل تو را میخوام، بدون که همیشه میخوامت
همیشه میخوام در کنارم باشی، من که حتی وقتی در کنارمی هم بی قرارم و بی تابم
بی تاب بوسیدنت، غرق شدن توی چشات
جز تو کسی نمیتونه حالمو خوب کنه، این عادت دلم نیس، تنها راهشه....
صدام که میکرد میگفتم جانم ،
وقتی نگام میکرد ، هیچی نمیگفتم
میذاشتم خوب نگام کنه ، چشماش عجیب حالمو عوض میکرد
چه رنگی داشت ، چه برقی داشت...
دستامو که میگرفت، تنم می لرزید ، بغلم که میکرد از حال میرفتم
کلا منو دیوونه میکرد با کاراش ، منو از این رو به اون رو میکرد
نفسم بند می اومد ، باز بهم نفس میداد، میخواسم حرف بزنم ، کاری میکرد زبونم بند بیاد
گفت چشماتو ببند ، میخوام برات قصه بگم
تا چشمم گذاشتم روی هم دیدم رفته ، دیگه نیستش ......
چه قصه کوتاهی بود....