عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

در خیال توام

یک سو ، قاب عکسهایت
یک سو ، آینه ای که خودم را در آن میبینم
گاهی میروم به گذشته ها ، گاهی غرق میشوم در خاطره ها
این سو عشقی در دلم ، آن سو تنهایی است در کنارم
بهانه ای نیست دیگر ، باید سر کرد با نوازش های پر از درد دستهای تنهایی
هنوز هم هستی ، میشنوم بهانه هایت را، هنوز هم دوستت دارم
 روزی بود که میترسیدم بگویم دوستت دارم، امروز میترسم بگویی دوستم داری
که شاید این کلام برایت عادت باشد ، شاید هم....
نباشی بهتر است ، اینبار تاریکی از آن مهتاب برتر است
بس که هر شب در رویای خودم در آغوشت میگیرم، تنم بوی عطر خیال تو میدهد
شک نکن ، هنوز برای تو میتپد این بازیچه کوچک در سینه ام...

بی انتهای دلم


بی انتهای دلم ...



تا آخرین نفس میخواهمت ، تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم

نمیدانی ، نمیدانی ، تو نمیدانی

دلی که میتپد ، چشمی که منتظر است

صدای قدمهایم ، رفتن به رویاهایم ، سکوت دلم ، یک نفس عمیق از ته دلم

یک حس عمیقتر از آن نفس ،به دور از هوس

لحظه ای می اندیشم به دور از همه چیز ، به تو و خودم

با تمام وجود حس میکنم دوستت دارم، میروم به سر خط

.این خط به احترام این کلام  مقدس بسته میشود

نمیدانی ، نمیدانی ، تو نمیدانی که اینک من چه حالی ام

از همه چیز جز عشق تو خالی ام

لبریزم از تو و غرق در بودنت ، تمام احساس من بر میگردد به در لحظه در آغوش کشیدنت

تو می آیی ، همه چیز در تو خلاصه میشود

رفته ام در حسی که بیرون آمدن از آن محال است

نمیخواهم فکر کنم اینها همه خیال است

یک چیزی مرا دیوانه کرده اینجا ، بوی عطر تو پیچیده اینجا

مینشینی در کنارم ، خیره میشوی به چشمانم

 از حال میرود این دل سر به هوایم

دلم تسلیم چشمهایت شده ، یک لحظه از تپش افتاده و به حال خودش رها شده

دنیایی در عمق چشمانم ، باور ندارم که میبینم همه ی دنیا را در یک جا

میخواهم زندگی کنم ، نفس بکشم ، باشم ، اما تنها با تو ، فقط در کنار تو

این خط را به عشق بودنت نمیبندم، چون که تو برای من بی انتهایی...



به تو خواهم رسید


به تو خواهم رسید ...


به تو خواهم رسید ، به هر قیمتی تو را به دست خواهم آورد

تو را در میان خواهم گرفت و فریاد عشق را سر خواهم داد

به تو خواهم رسید ، به تویی که مرا به عشق رساندی

و من میرسم به تویی که رسیده ای به قلبم، احساس کرده ای

عشق و محبت هایم

با تو زندگی کردن یک اتفاق دلنشین است ، تو را به دست آوردن لحظه ای شیرین است

به تو خواهم رسید ای تو که مرا به همه جا رساندی

در میان همه لحظه هایی که گذشت ، یک لحظه هم نخواستم تو را از دست بدهم

هیچگاه بی خیالت نشدم و به خیالت چه روزهایی را سر کردم و چه لحظه هایی را گذراندم

با اینهمه خاطره و عشقی که با تو دارم ، با این کوله بار محبتهایی که از تو در دل دارم

به لحظه هایی خواهم رسید که همه را دوباره با تو قسمت خواهم کرد

و من منتظر تکرار همیشه با تو بودنم ، منتظر خواستن ها و رسیدنم

اینهمه رفتم و رفتم و آمدم و رسیدم به تو ، ببین که همه دنیا را زیر پا گذاشته ام به خاطر تو

ببین که قید همه کس را زدم ، به خاطر دلم ، به عشق دلت ،

به شوق دیدنت تو را به دست آوردم


از زیبایی چشمانت گفتم و شعرم سکوت کرد از ردپای قلم بر روی صفحه کاغذ

که چگونه میرقصد قلمم و چگونه میگوید در وصف چشمانت

به چشمانت خواهم رسید ، در لحظه ای که محو خواهم شد در نگاهت

نگاهی که مرا هر جا بخواهم میبرد ، تنها یک نفر هم بیشتر نمیتواند مرا با خود به رویاها ببرد

با تو رفتم به شیرین رویا و حقیقت عاشقانه ی زندگی ام

تکرار عشق


تکرار عشق...


نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا پر از یاد تو بوده ، پر از عشق و عطر حضورت بوده

نمیتوان از اینجا دل کند ، اینجا همان جاییست که با تو قدم میزدم...

یادش بخیر آن لحظه ها ، آن روزها ...

همیشه منتظر تکرارش بودم ، آن روزها نیامد و نبودنت در قلبم تکرار شد ....

غصه ها و آن همه خاطره باز هم تکرار شد و دیگر تو را ندیدم

دلم پر میزند و پر میزند تا برسد به آسمانها

ولی افسوس که جای من بی تو حتی بر روی زمین هم سنگینی میکند

صدای تو ، آن صدای خنده های تو میپیچد در فضای قلبم و اشکم را در می آورد....

نمیتوان از اینجا گذشت ، نمیتوان چشم بر روی خاطره هایت بست

با اینکه نیستی اما تو عشقمی ، مگر میشود به یادت نبود؟

مگر میشود در حسرت دیدار با تو نبود؟

کاش اینجا بودی ، و این اشکها و این لحظه های سرد مرا میدیدی

شاید دلت برایم میسوخت و دوباره می آمدی ...

شاید دلت میسوخت و دوباره مرا به عنوان تنها عشقت میپذیرفتی..

من که دیگر نه غروری دارم و نه حرفی برای گفتن، همه حرفها درون دلم جا مانده

گاهی باید حرفهای دلم را حتی برای خودم تکرار نکنم

گاهی باید آنقدر تکرار کنم آمدنت را، تا تکرار شود آمدن قطره های اشک از چشمانم

تا آرام شوم از این هیاهوی دلتنگی و انتظار...

نمیتوان از اینجا گذشت ، باید منتظر ماند و به یاد گذشته ها نشست

شاید این بغض لعنتی شکست  و من رها شدم از اینهمه دلتنگی در دلم

نه اینگونه رها نمیشوم ، من با این حرفا آرام نمیشوم ، نه بی خیال میشوم و نه خام میشوم

من عاشقم و بیش از گذشته عاشقتر میشوم ، اگر مجنون بودم ، دیوانه تر میشوم

دل میزنم به دریا تا برسم به فرداها! شاید تو را ببینم ، شاید این راهی که رفتم را دیگر نبینم...

نمیتوان از تو گذشت ، از تویی که عشقمی و تمام وجودم ، بیا که بی تو اینجا سوت و کورم

نمیتوان از اینجا گذشت ، اینجا زمانی جایگاه تو بوده

پس از قلبم نمیگذرم ، تا شاید دوباره...

تکرار شوی ، تکرار....