عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

برگی ازدفتر عشق

آغاز بی پایان عشق
آغازی دوباره
آغازی بی پایان
دوستت دارم ... چند نقطه
بی انتهاست این دوست داشتن
بی پایان است این دلبستن ، محال است دلکندن
خیال است دل بریدن
چون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!
در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را
شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری
نفسی دوباره
به عشق تو ای همنفس من
یک زندگی دوباره
بی خیال گذشته ها
تویی عشق اول و آخر من
میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره
اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم
اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم
اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها
وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها
وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها
دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را
حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،
دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت

دلم میخواهد....

بعضی وقتها فقط دلم میخواهد به چشمانت نگاه کنم
در آغوشت بگیرم و همه غصه ها را فراموش کنم
دلم میخواهد بیشتر از هر لحظه ای تو را حس کنم
سرم را بر روی شانه هایت بگذارم و قلبم را آرام کنم
بعضی وقتها دلم میخواهد ستاره باشم ، تا همه شب به من خیره شوی
گاهی دوست دارم دریایی باشم تا غرق من شوی
کاش میتوانستم خود عشق باشم تا فقط مال من شوی
بیشتر از  نفسهایم به تو نیاز دارم و بیشتر از این هوا ، دلم هوای تو میکند
بعضی وقتها فقط  دلم میخواهد در آغوش توبمیرم....

فریاد بی صدا

دلم فریاد میخواهد ، پشت همین پنجره ، مانده ام تنها با خیالم
در حال رفتن مرا نمیدید، وقتی درد دل میکردم ، نمیشنید
وقتی اشک میریختم چشمانش را میبست ، به پای دردهایم نمینشست
دلم یک خیال راحت میخواهد، در کنج همین اتاق ، مانده ام در کنار همین چراغ
وقتی سهم من از با تو بودن تنهاییست ، پس چه سود دارد اشک ریختن برایت؟
تو نفهمیدی چه در دلم بود، و برای من چه بودی،وقتی شبها از فکر تو نمیخوابیدم تو کجا بودی؟
تا بوده ، همین بوده ، سهم من از عشق تو فریادی بوده که مدتهاست
در پشت حنجره ام اسیر است....
نمیدانم درونش چیست... نمیدانم!

در خیال توام

یک سو ، قاب عکسهایت
یک سو ، آینه ای که خودم را در آن میبینم
گاهی میروم به گذشته ها ، گاهی غرق میشوم در خاطره ها
این سو عشقی در دلم ، آن سو تنهایی است در کنارم
بهانه ای نیست دیگر ، باید سر کرد با نوازش های پر از درد دستهای تنهایی
هنوز هم هستی ، میشنوم بهانه هایت را، هنوز هم دوستت دارم
 روزی بود که میترسیدم بگویم دوستت دارم، امروز میترسم بگویی دوستم داری
که شاید این کلام برایت عادت باشد ، شاید هم....
نباشی بهتر است ، اینبار تاریکی از آن مهتاب برتر است
بس که هر شب در رویای خودم در آغوشت میگیرم، تنم بوی عطر خیال تو میدهد
شک نکن ، هنوز برای تو میتپد این بازیچه کوچک در سینه ام...

کلام ساده عشق

زندگی ام از روزی آغاز شد  که با لبخند عاشقانه ات مرا به دنیای دیگری بردی
هر تکراری برایم تکراریست ، جز تکرار دیدن چشمهای تو
فرق تو این است که با همه دنیا فرق داری، و من هم عاشق همین تفاوت نگاه توام
دوستت دارم ، تنها حرفی که همیشه در دلم میماند
این را دلم خوب میداند ، که این کلام را تنها لایق تو میداند
ببین که قلبم مرا تا کجاها میکشاند ، مرا از کویر به دریا میرساند، این مثل یک رویا میماند
دوستت دارم ، ساده و کوتاه است ، اما در آن دنیایی است ، در قلبم با شنیدنش چه غوغایی است
گرچه من حتی فقط با لبخند تو همه دنیا را مال خودم میدانم