عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

ای کاش

ای کاش

 

ای کاش میدانستی که بیشتر از همیشه تو را دوست میدارم...

 

ای کاش میدانستی از زمانی که به سفر رفتم عاشقتر از گذشته شدم...

 

کاش میدانستی این دل بی طاقت من در زمان دوری تو چه رنجهایی میکشید

 

 و چه لحظه هایی را سپری میکرد...

 

ای کاش میدانستی عاشقم و کاش میدانستی بدون تو زندگی برایم هیچ مفهومی ندارد....

 

میگذشت لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، سرد ، نفسگیر ، بی حوصله...

 

چشمانم حتی یک قطره اشک نیز نریختند اما دلم یک دنیا دلتنگی و عذاب کشید....

 

ای کاش میدانستی لحظه ها و ثانیه ها را میشمردم تا صدای مهربان تو را بشنوم....

 

این سفر ، این راه دور ، یک چیز را به من آموخت :

 

آموخت زندگی بدون تو پوچ پوچ است و مفهومی جز سیاهی و تاریکی ندارد!

 

 

راز درون چشمهایم

راز درون چشمهایم

 
مثل غروب ، بک غروب دلگیر یک غروب نفسگیر دلم گرفته است...
 
دلم از همه چیز و از همه کس گرفته است.....
 
مثل دیوانه ها ، مثل یک دیوانه تنها و بی کس درد دل های دلم را با دلم در میان میگذارم...
 
دلی که خود پر از درد است ، دلی که درون آن پوچ و خالی هست می شنود دردهایش را!
 
درد هایش را می شنود تا شاید دوایی را برای آن بیابد...
 
دلم گرفته است مثل لحظه پر پر شدن  شاخه ای از یک گل سرخ...
 
مثل لحظه رفتن مهتاب در پشت ابرهای سیاه دلم گرفته است ...
 
احساس تنهایی در من بیشتر شده است و تنهایی جای خالی دلم را با حضورش پر کرده است...
 
دستانم را با دستان سردش گرفته است ، و مرا در آغوش بی مهر خود برده است...
 
لحظه ای که دلتنگ می شوم دلم میگیرد وآن لحظه که دلم میگیرد احساس تنهایی میکنم...
 
کاش دلتنگ نمی شدم و ای کاش احساس تنهایی نمیکردم...
 
چه لحظه های  غریبی  است.... نفسگیر ، بی عاطفه و سرد...
 
چشمانی خسته ، دلی شکسته ، ای وای باز  این  دل به غم نشسته...
 
آن  زمان بود که دوای درد خود را یافتم.... دوای تمام غم ها ، غصه ها ، و تنهایی ام!
 
یک قطره اشک ، دو قطره اشک ، سه قطره اشک ، گونه ای خیس ، و صدای نفسگیر گریه هایم
 
و در پایان آرام آرام و خالی خالی شدم از غم ها و  غصه ها!
 
آری آرام شدم.... خالی شدم....  و بغض دیرنه ام شکسته شد....
 
کاش از همان اول می دانستم دوای درد من درون چشمهایم هست.....
 

 

اسیری در قفس سرخ

سال نو میلادی را به همه مسیحیان عزیز در سراسر دنیا تبریک عرض میکنم

اسیری در قفس سرخ

 

عمری اسیرم در این قفس سرخ ، سالیان سال در گوشه ای از این قفس سرخ نشسته ام...

عمری در پشت میله های خونین این قفس نشسته ام و به نوای دلنشین عاشقی گوش میدهم...

قفسی که بوی محبت و مهر را میدهد...

دلم میخواهد  تا ابد و برای همیشه در اینجا حبس باشم...

اینجا با محبت و مهر زنده ام ، با هوای عشق و دوست داشتن نفس میکشم

و به امید و آرزوهایی که در آنجا نهفته است دل بسته ام...

 از پشت میله های بهم چسبیده این قفس سرخ یک دنیا خوشبختی دیده می شود

و دیواره های آن  به رنگ عشق و دوست داشتن است!

عمری در اینجا اسیرم و میخواهم یک عمر دیگر نیز اسیر باشم...

یک دنیا عشق و زیبایی ، احساس ، محبت ، در اینجا دیده و حس می شود ... !

 غم و غصه ای نیست در اینجا ، اینجا یک دنیا آرزو و امید است...

یک جای امن ، جایی که باید واقعا عاشق بود تا به آنجا رسید و انجا را تصرف کرد!

سالیان سال منتظر این چنین لحظه ای بودم ، و اینک نیز که اسیر این قفس سرخ

شده ام دیگر حاضر نیستم لحظه ای تنها لحظه ای از آنجا بیرون بیاییم زیرا آنجا

 دنیای من، زندگی من ، نفس من ، وجود من و هستی من است !

من با خونی که در انجا جاری است زنده ام و با هوای عشق آنجا نفس میکشم

و افتخار میکنم که تا ابد در آنجا اسیرم...

آری اسیری در یک قلب عاشق

بهترین هدیه خداوند

بهترین هدیه خداوند
 

در حالی که دلم مانند کویری تشنه و بی جان بود در حالی که بغض گلویم را گرفته بود
 
و از درد تنهایی دیگر جانی نداشتم در حالی که چشمهایم از اشک ریختن سویی نداشتند ،
 
در حالی که هنوز غم جدایی از عشق گذشته در دلم نشسته بود
 
در حالی که دیگر امیدی به ادامه زندگی نداشتم و تمام درهای امید
 
 به زندگی به رویم بسته شده بود
 
در حالی که آسمان دلم پر از ابرهای سیاه سرگردان غم و غصه بود ،
 
 در حالی که آرزوی مرگ از خدای خویش داشتم
 
 در حالی که دیگر دستهایم طاقت این را نداشتند که یک کلام نیز از عشق
 
 و عاشق شدن بنویسند در حالی که  هوای قلبم گرفته و سرد شده بود
 
 خداوند هدیه ای را به من داد که زندگی مرا آرام و پر از امید کرد…
 
 به باغچه دلم زیباترین و خوشبوترین گل را هدیه داد، به آسمان تیره
 
 و تارم مهتاب روشن بخش و ستاره  درخشانی را هدیه داد
 
در  جاده های خسته و خالی ام همسفری با دلی پر از محبت و مهربانی هدیه داد
 
 به دل پر از سکوت و پر از غمم نیروی عشق را عطا  کرد
 
 به دستهایم قدرت این را داد که هر چه میخواهند از عشق بنویسند و بهترین
 
و زیباترین جملات را برای عشق بگویند
 
 به پاهایم قدرت این را داد که بتوانند در جاده های پر از عشق قدم بزنند و به
 
 وجودم اراده عاشق شدن را داد
 
 آری او  یک فرشته زیبا ومهربان را به زندگی ام هدیه داد!
 
 آن فرشته را مانند باران عشق کرد و بر روی من نازل کرد تا تن  غم زده و خسته مرا بشوید
 
 و جانی دوباره و طراوت عاشقانه ای دوباره به من ببخشد…
 
 آن فرشته را مانند گلی کرد  و در گلدان طاغچه قلبم گذاشت تا  عطر و بوی عاشقانه اش
 
 حال و هوای  خانه دلم را دگرگون کند!
 
 آن فرشته را تمام زندگی من  کرد ، قلب آن فرشته را در قلب من طلسم کرد ،
 
و در های قلبم را بر روی او بست و کلیدش را نزد خود نگه داشت!
 
هدیه ای که خداوند به من داد ، آرزوهایم را زنده کرد ، دلم را پر از امید و دل گرمی کرد!
 
 هدیه ای داد که از گل هم زیباتر بود ، از خورشید نورانی تر بود و از ستاره درخشانتر!
 
 و این هدیه بهترین چیزی بود که خداوند در تمام زندگی ام به من داد! آری
 
 او خوشبختی را به من داد
 
 او عشقی دوباره را به من داد !
 
 سپاس آن خدایی که زندگی دوباره به من بخشید ، بهترین هدیه دنیا را به من داد ،
 
 و قلبم را آرام و پر از عشق کرد !
 
سپاس آن خدایی که عشقی پاک و واقعی و بدون ریا  و بی پایان را به من هدیه کرد !
 
پس خداوندا کلید قلبم را تا پایان زندگی ام ، تا ابد و برای همیشه نزد خود نگه دار
 
 تا من نیز با مهر و محبت و عشق خودم  آن قلب سرخ را که به من هدیه دادی
 
 درقلبم نگه دارم...