عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

محبوب من

کسی چه میداند جز تو حرف دلم را، کسی نمیتواند صاحب شود این قلب عاشقم را
قلبم مال تو است ، این دل تا ابد گرفتار تو است، نگاهم کن که چشمانم غرق در چشمهای تو است
تو دوای تمام دردهای منی ، تو بدون شک تنها همسفر راه بی پایان منی
محبوب من ، بیا در آغوش من تا از حال بروم ، من میخواهم از همه جا بخاطرت دل بکنم
دریاب که من گرفتارم ، بیا کنارم که بی قرارم ، تو نمیدانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
لحظه ها میگذرد ، تو هستی و من همیشه در کنارت ، در این لحظه و همه لحظه ها میخواهمت

دلتنگ پاییز

دلم هوای پاییز را کرده است، دلم هوای قدم زدن در زیر باران کرده است
خسته ام از این حال و هوا، دلم هوس ابرهای آسمان را کرده است
به انتظار برگهای خسته ای که میخواهند رها شونداز درختان ، و کوچه باغی
 که مدتهاست رهگذری از آن نمیگذرد....
و چه شیرین است تلخی غروب پاییز ، چه سبز است زردی برگها، چه گرم است سردی هوا..
آغوشت را باز کن ای پاییز من، تا رها شوم در تو...
تنها قدم زدن در تو ، طلوع رویاهای من است، پاییز، تنها فصل عاشقانه من است
دلم هوایت را کرده است، دلتنگ توام ، دلتنگ صدایت در سکوت عاشقی !

میخواهم تنها باشم

دلم میخواهد تنها باشم ، بعد از مدتها آرام باشم
در این زندگی تنها برای خودم باشم
به دور از دلتنگی یا غمی ، هیچکس به سراغم نیاید ,فقط همین!
از من گذشت دل بستن ، میخواهم در حال خودم باشم ، خیلی خسته ام
و چه حالی دارد تنها قدم زدن در کوچه ها، خودم هستم و دلم هست و خدا
دلم میخواهد تنها باشم ، به دور از هیاهوی عشق و عاشقی باشم
میخواهم در خلوت خودم ، زیبایی های دنیا را ببینم ، با دلم همنشین شوم ، با خدا یکی شوم
دیگر نه شاخه گلی را میچینم برای کسی ، نه به یاد می آورم هر ناکسی
میخواهم تنها باشم!

وعده توخالی

گفتی هستی ، میمانی همیشه برایم، میشوی همه بود و نبودم
گفتم نیستی ، نمیبینمت ، و آنجا بود ، که من بودم ، تو نبودی...
گفتی پر میکنم جای خالی دلت را ، پر شد آن جالی خالی ، با یک وعده توخالی!
گفتم نه ! تو همیشگی نیستی ، تو آن کسی که دلم در این حالش به آن نیاز دارد نیستی
گفتی من هم مثل توام ، با همه فرق دارم، فرق تو این بود که بی وفاتر بودی....
تو گفتی ، اما نگفتی ناگفته ها را،من گفتم تمام حرف درونم را
و اینجا بین ما ، یک عالمه حرف مانده، و یک سوال بی جواب! اینکه چرا نگفتی روزی تنهایم میگذاری؟

یک خواهش

هر لحظه کنارم باش عزیزم ، تا بر من سخت نگذرد زندگی
بگیر دستهایم را تا غرق نوشتم در این سیلاب آشفتگی
گاه لحظه هایی که دلم میگیرد تو آرامم میکنی ،
 گاه وقتی دلگیر و خسته ام درکم میکنی
هیچوقت نمیگویم با این حالی که دارم روزی ترکم میکنی
من دلخوشم به بودنت ، من دوباره سبز میشوم با یک بار بوسیدنت
تو آرامی ، امیدی ، همدردی و همراهی ، تو همسفر این دل پر از دردی
در آغاز قرارمان این نبود ، میدانم،
قرار ما خوشبختی بود و آرامش ، قرارمان لذت زندگی بود و آسایش
صبور باش ، از تو دارم همین یک خواهش!
قرار ما این بود از عشق هم بمیریم ، صبور باش قول میدهم بمیرم برایت