عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

روزهای برفی



کاش همیشه روزهایم برفی باشد . . .

آرام می بارد، بی صدا مینشیند ، با خود سکوت را به همراه می آورد

بی صدا و آرام رنگ دنیا را سفید میکند

کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا دیگر نبینم سیاهی های این زندگی را

تا ببینم همه چیز به رنگ سفید است ، آرامش من در همین است

کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا وقتی قدم میزنم
 
زیر پاهایم نرمی زمین را حس کنم

حس کنم سبک شده ام ، انگار که در حال پروازم

کاش همیشه روزهایم برفی باشد

تا نبینم سیاهی ها را ، نبینم بی وفایی ها را...

کاش همیشه روزهایم برفی باشد تا به جای آدمهای بی وفا

آدم برفی ها را ببینم چون که دلهایشان پاک است

مثل ما از جنس خاک نیستند ، بی مرام نیستند

قلبشان یکرنگ به رنگ سفید است ، مثل ما آدمها هزار رنگ نیستند

کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا برف ها بپوشانند درختان را

تا نبینم دیگر شاخه های خشکیده را، من که تحمل ندارم ببینم گل های پژمرده را

آرام می بارد ، بی صدا مینشیند ، همه ی زشتی ها را در زیر خود پنهان میکند

تا دنیا رنگ تازه ای را به خود بگیرد

تا حس کنم دنیای دیگری است ، اینجا جای دیگریست

کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا در دلم تنها حرفی باشد

که در سکوت بارش آرام برف در کوچه باغها قدم بزنم و زمزمه کنم کلام آرامش را

تا از همه چیز و همه کس دور باشم ، تنها خودم باشم و سکوت و سکوت

کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، کاش همیشه همنشین من یک آدم برفی باشد

با اینکه خیلی سرد است مثل یخ ، اما دلش گرم گرم است

بر عکس ما آدمها که تنمان داغ است و دلهایمان سرد.....
دانلود دکلمه متن بالا با صدای خودم » ( کلیک کنید )



معادله عشق



معادله عشق



و این ساعات با تو بودن ، دقایق تکرار شدنیست که ثانیه های عاشقانه را رقم میزنند

و ساعتها میگذرند ، تا دقیقه ها بیایند و

من تو را ثانیه به ثانیه بیشتر از هر لحظه دوست داشته باشم

این عمر من و عشق تو و حس همیشه با تو بودن است که نفس کشیدن را برایم شیرین میکند

و دلخوشی ام به این است که اگر هم روزی از دنیا بروم با قلبی میروم که تو درون آن هستی

رفته ام به خواب خوشی که تمام لحظات آن خواب شیرین تو را میبینم

تو آمدی و مرا از خواب بیدار کرده ای و تا چشمهایم را باز کردم

تو را دیدم که چه عاشقانه به من خیره شده ای

غرق شده ام در امواج حسی که احساس تو هم درون آن غرق شده

و ما همیشه اسیر امواج احساسات خواهیم بود

وقتی به من گویی دوستم داری ، عشق تو را درک میکنم و با تمام وجود میپذیرم

حس خودت را به من و آنگاه به این باور میرسم

عاشق کسی هستم که مرا آنگونه دوست دارد که میخواهم

و من آنگونه که میخواهی به تو عشق میورزم

جمع من و تو و زندگی عشق است

و من تقسیم میکنم همه را با هم تا دوباره جمع آنها حاصلی شود

که من و تو و زندگی و عشق با هم یکی شویم

تا برای همیشه من و تو در این صحنه عاشقانه زندگی رابطه ای جدانشدنی شویم

نیمی از قلب تو و نیمی از قلب من با هم جمع میشود و

از هر چه غم و غصه در این دنیاست کم میشود و تقسیم بر احساسات عاشقانه

در دلهایمان میشود تا حاصلش تمام قلب ما در وجود هم شود

و این ساعات با تو بودن ، روزهایی را رقم میزند که فصلهای عاشقانه خواهند گذشت

و ما شیرین ترین سال را در کنار هم خواهیم گذراند

من درگیر تویی شده ام که در قلبمی و تو غرق در منی شده ای که خیلی دوستت دارم




بوی عطر عشقت


بوی عطر عشقت

نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم

قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم

مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم

وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است

لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام

چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای

هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم

هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم ...

و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم

تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم...

خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش

از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود

همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود

ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند

و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من

برای تویی که همیشه میمانی در دلم

نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،

تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم

ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی

و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم  همه با هم یکی میشویم




حکایت عشقمان


حکایت عشقمان

تا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارم

تا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارم

تا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها....

تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارم

و از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه ها

لیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیا

من نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب تو

ما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان

و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها

هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ، من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم

همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ، تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ،

در کنار همین ساحل دریایی

تو همینجایی در قلب من ، به خاطر عشق گذشتیم از هم

تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند

نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم

همانجا قدم بزنیم در کنار هم ، برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان

با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند

قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند، نه در اینجا تاریکی است

و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه  خود دارند

تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم

حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم...