ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هنوزم داری میری ...
نویسنده و گوینده: مهدی لقمانی
چقدر زود رفتی ، هنوز چشمام به دره ، بعضی وقتا همینجور که دلم توی حال خودشه از من و تو و این دنیا میخنده
عجب صبری داره دلم ،
چقدر زود عشقمون تموم شد، یعنی دیگه بعد تو همه عمرم حروم شد؟
محاله که تو نباشی ،
میخواستم بسازم دوباره روزای قشنگمو ، دوباره یادت اومد توی خاطرم و ویرانه شد هر چی ساخته بودم
هی فراموشت میکنم ، باز دوباره خاطرات با تو بودن ، حالمو خراب میکنه
هی میخوام بگم تو رو نمیشناختم ، میرم کنار پنجره و تو هنوز داری واسم دست تکون میدی و میری .... هنوزم داری میری.....
با تو این شبتاریکپرستاره میشود،
وقتی تو تنها پناهم باشی، آغوشم غرق در وجودت میشود
با تو واژه عشق پرمعنا میشود، وقتی که آغازش چشمان تو است، پایانش به شیرینی طعم بوسه هایت میشود
با تو ، محال است از تو بگذرم ، بی تو .... هرگز هرگز!
تو تجربه ای در زندگی ام هستی که هر لحظه تکرار میشوی
تو برایم هیچگاه تمام نمیشوی...
تجربه ای که در آن عاشقت میشوم وبا تکرارش بیشتر عاشقت میشوم
تو رویای شیرینی هستی که وقتی خواب بودم، در خواب گفتم دوستت دارم، از خواب پریدم و دیدم کنارمی و گفتی دوستت دارم...
به احترام دلم ، فراموشت کردم، گرچه سخت گذشت در تاریکی ها،
در شلوغی بهانه های دلم ، آخرش به سکوتی رسیدم که به جا بود
کسی نیامد بگوید ، درد تو چیست
فقط در درون فریاد کشیدم و سوختم و خاموش شدم
شاید توانستم با ندیدنت ، نبوسیدنت، کنار بیایم
اما مگر میشود عطر وجودت را فراموش کرد
عطری که به من آرامش میداد،عشق میداد ،
و مرا به این باور میرساند،که خیلی دورم از تنهایی
هنوز هم هستی ، اما مثل خاطراتی پر از غبار
مثل قابی که دیگر پوسیده است بر روی دیوار
به احترام دلم ، فقط شکستم
همه چیز از نگاه زیبایت شروع شد
که بی صدا ، عاشقانه مرا میدید
و من با نگاهت تا عشق، تا بی نهایت پرواز کردم
خلوتی میخواهم ، که در آن من باشم و چشمانت
تا فقط نگاهت کنم و هر بار به یاد بیاورم لحظه پروازم را...
یک لحظه لرزید دلم ، و آن لبریز شد از عشقت
تا که همیشه مال من باشی، همیشه حالم خوب باشد و تو تنها تک ستاره ام باشی
عشق ،همان نوازش دستان مهربانت است که شبهایم را زیبا میکنی
عشق ، همان صدای نفسهاییست که وقتی در آغوشمی میشنوم و همین برایم کافیست
صدای نفسهایت
که برایم معنای جاودانه بودنت را میدهد
دلتنگ بارانم ، دلتنگ صدای قطره هایش ، هر زمان هم دلم میگرفت ، در پناهش
کاش میگذشت این روزهای تکراری
می آمد دوباره خزان و باران و آن شبهای طولانی
همچنان میسوزند برگهای خسته در تن درختان ،
میجوشد چشمه در مقابل چشمان خورشید نامهربان
از این روزهای پر تکرار خسته ام، باران اسیر است و میداند که من هم تشنه ام
باران بیا ، که قلبم کویریست بی رهگذر ، خسته و تنها و در به در
در کوچه باغهایی که نه عطری از تو است و نه صدایی
دلم میخواهد بدانم اینک کجایی
که به سویت بیایم ، تا تمام خستگی ها برود، تا دلم دریایی بشود از جنس قطره هایت
تا غرق شوم درون آن رویای بی پایانت