عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
حکایت عشقمان
تا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارم
تا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارم
تا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها....
تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارم
و از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه ها
لیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیا
من نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب تو
ما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان
و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها
هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ، من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم
همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ، تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ،
در کنار همین ساحل دریایی
تو همینجایی در قلب من ، به خاطر عشق گذشتیم از هم
تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند
نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم
همانجا قدم بزنیم در کنار هم ، برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان
با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند
قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند، نه در اینجا تاریکی است
و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه خود دارند
تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم
حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم...