رویای بارانی
باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم
باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم
باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم
باز بی قراری و باز هم چشم انتظار
احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی
آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا
آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو
مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است
شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ،
باز هم باران مرا به رویاها برده ،
خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ،
قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش
باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی
تا عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد
عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من
یک لحظه های چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ،
قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ،
به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم
تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ،
پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!
من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران
سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد
تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ،
تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم
از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده...
هنوز باور نداری
هنوز مرا باور نداری
روزی ما هر دو به هم دل بستیم
مدتها گذشت و به پای هم نشستیم
فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم
فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم
اما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای
من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ،
اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ،
عادت کرده ای به شکستن قلبم ،
عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا ...
هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی
هنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا
گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو
گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو
میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است
میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است
عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ،
من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است
هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم
میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت را
تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم
در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم
روزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم
و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ،
حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ،
دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم...
باور ندارم تو را دارم
روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم
این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم
کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو،
اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!
بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ،
نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو
روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ،
لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ،
بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو...
کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ،
باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!
عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را،
با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم
نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم
عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم
من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام،
باور نمیکردم با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام
روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !
کجاست آن دل باوفا؟
خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته
بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته
غم آمده و اشکم را در آورده
کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم
کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،
اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،
کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را
با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند
کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،
حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،
حس نمیکند درد این دل تنهای مرا
نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم
قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را
نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا
نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا
نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند
وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را
خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام
نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی
نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا
نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند
من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته
مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم
بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را
بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،
بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،
کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!
کجاست آن کسی که مرا باور کند...
قانون زندگی ام
روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی...
قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی...
نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم
نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم
میگویند اینها همه درد های عاشقیست ،
نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،
شاید این هم یکی از درد های همیشگیست
میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،
شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی
این روزها کار همه بی وفاییست
تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی
تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی
تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی
دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!
این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست
حال و هوای من مثل گذشته ها نیست
حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،
این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیست
این دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیست
قانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدی
آمدی و شدی همه زندگی ام ،
هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم!