هنوز مرا دوست داری؟
هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت
تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم
هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،
با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند
تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت
که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است
وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم
اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،
شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد
این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد
میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!
میخواستم بپرسم که :
عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
«««Writer By Mehdi Loghmani«««
زندگی من با تو...
میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،
تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد
این اشکهای من است که بر روی تو میبارد
آسمان با دیدن چشمهای من می نالد
عشق همین است و راه آن نفسگیر
باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،
دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی
خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی
عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی
با تو بودن یعنی همین ،
یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین
عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم
این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،
این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،
میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما.... تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ،
عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است
همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند
از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی
یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد،
وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،
وقتی شب میرسد به یادت چه حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ،
تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم
این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ،
لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ،
حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ،
بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را
دفتر عشق 6 ساله شد
پانصد و شصتمین پست در جشن 6 سالگی دفتر عشق
مدت وبلاگ نویسی : 9 سال
درد دل من با مخاطبانم:
و اینک نهمین سال فعالیت من در وبلاگ دفتر عشق آمده
تا بعد از 9 سال باز هم به عشق تمام مخاطبانم بنویسم
حرف دلهایی که سالیان سال است نوشته ام و شما هم
عاشقانه خوانده اید
و این برای من یک حس زیباست که بنویسم بنویسم و بنویسم
تا هزاران هزار نفر عاشقانه ، هم احساس با من احساس کنند
احساسات لحظه های عاشقی را
و بعد از چندین سال مثل سالهای گذشته باز هم از تمام
طرفداران دفتر عشق تشکر و قدردانی میکنم که در این مدت
شور و شوق نوشتن را در دلم و احساساتم زنده نگه داشتند
درود بر همه شما عاشقان دفتر عشق
و در پایان به مدیریت سایت قدرتمند بلاگ اسکای خسته نباشید میگویم
و کمال تشکر و قدردانی را دارم...
مجنون توام
تو عشق منی و من در قلب تو هستم
این اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستم
تو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب همیشه و همه جا به انتظار تو نشستم
تا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم!
مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم ،
مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلم
تا پرواز کنی و من تو را ببینم ،
هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم!
به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم ،
دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی ،
مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستی
فدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم!
تو با احساستر از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده ،
تو چه هستی که با داشتنت اینک دلم مثل یک دریا شده
دریایی پر از احساسات عاشقانه به تو ،
دریای بی انتهای دلم برای تو ،
تا هر کجایش که دوستی داری برو....
تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل من
قلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایم
همیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمان
تا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم
«««Writer By Mehdi Loghmani«««
آغازی بی پایان
بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم
نگاه کن
بیشتر نگاه کن ....
با تمام وجود دوستت دارم
با تمام وجود تو را میپرستم
من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم
دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است دلم به هوای دیدنت
بهانه آغوشت را کرده!
احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ،
همان رویایی که همیشه آرزو میکردم
با تمام وجود حس میکنم تو فقط مال منی
این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...
امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست
روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!
روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ،
و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من داد
تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم
و عاشقانه زندگی میکنم
عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ،
عاشق عشقم چون عشق من تویی
عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو
عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ،
آرزوهایم را زیباتر میکند
عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم
عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ،
اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم
بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ،
همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !
به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ،
دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم
لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ،
تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ،
آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!
بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ،
دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام همان مجنون قصه ها شوم
بیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من...
عشق تو مرا کجا برده
عشق تو مرا به کجا برده
تا به حال اینجا را ندیده بودم ،
دنیاییست شبیه آرزوها، رویاییست مثل آن روزها
روزهایی که من بودم و تنهایی ، همیشه فکر میکردم دیگر تا ابد من و دلم تنهاییم
عشق تو مرا به چه حالی انداخته ، این نوا، همان نواییست که عشق برای ما نواخته
روزها میگذشت و عاشق نمیشدم ، همه رفتند و آمدند و من اسیر این و آن نمیشدم
اما.....آن روزی که تو آمدی ...
چه کردی با من، که اینک حال من اینگونه است ،
دل من بی قرار یک لحظه در کنار تو بودن است
چه کردی با دل من که اینک هوای دلم ، هوای دلتنگیست ،
کار هر روز و هر شب من بی قراریست
یک لحظه به بی تو بودن فکر کنم عاقبتش گریه و زاریست
بدجور مرا به رویاها برده ای ، مرا از این رویا بیدار نکن ،
حالا که عاشقم کردی، مرا دوباره با تنهایی آشنا نکن
قدم گذاشته ام در دنیایی دیگر ،این تنها ،
عشق تو است که توانسته قلب مرا دربرگیرد
تویی که توانستی مرا دیوانه ی چشمهای زیبایت کنی
تویی که توانستی مرا ، این دل تنهای مرا ، این دستهای خالی مرا ،
وجود سرد و اتاق تاریک مرا پر از نیاز کنی ،
آمدی و دلم را عاشق کردی و دستهایم را با دستهای گرمت پر کردی
و به آغوشم آمدی و با حضورت همه جا را پر از عشق و محبت کردی
نمیدانم چه بگویم ، تنها آرزوی من در این لحظات این شده که تو را ببوسم ،
تا با تو بودن را باور کنم و از اینکه تو را دارم روز و شب خدا رو شکر کنم
عشق تو مرا به کجا برده، یعنی این دل من است که به انتظار تو ساعتهاست
که چشم به آن دور دستها انداخته!
گاهی وقتها میرسد که باور ندارم بیدارم، یا فکر میکنم دیوانه شده ام
یا حس میکنم که خوابم!
ببین عشق تو مرا به کجا آورده ، این حال من نیست که اینک خیره به عکسهای توام،
منتظر یک لحظه شنیدن صدای توام ،
به انتظار فردا و یک بار دیگر نگاه به چشمهای زیبای توام،
ببین عشق تو مرا به چه روزی انداخته...