عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

باران عشق من

 

 

باران عشق من    

 

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!

همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت  

در زیر باران بی قراری خیس میشوم

هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ،  

یک حادثه بی تکرار است

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی

قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت

چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو!

آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است

ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ،

تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،

ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!

لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!

دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!

قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم

این قطره های باران بود یا اشکهایم

خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم

خدیا چرا میلرزد پاهایم

خدایا چرا نمیشوند حرفهایم....

آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،

با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است

این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ،

دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ،

برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ،

هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد... 

طعم شیرین عشق

  

طعم شیرین عشق

وقتی سرت بر روی شانه هایم بود، دستانم درون موهایت بود

آرامش را از صدای تپشهای قلب مهربانت حس میکردم

حس میکردم دیگر تا ابد مال منی ، همانطور که تو حس میکردی که من مال توام

دلت میخواست یک سکوت عاشقانه بین ما باشد،  

دلم میخواست این سکوت همچنان پا برجا باشد

دلت میخواست همیشه سرت بر روی شانه هایم باشد،

دلم میخواست شانه هایم تا هر زمان که بخواهی در اختیار تو باشد

دلت میخواست باور میکردی که رویا نیست ،  

دلم میخواست همچنان درون رویاهایت باشم

رویایی مثل واقعیت ، اینکه تو در کنارمی،  

مثل من که پر از احساسم پر از احساس عاشقانه ای

دلم میخواست تمام نشود هیچگاه در کنار هم بودن ، دلت میخواست به خواب روی زمانی که در آغوشت بودم

آرام باش در کنارم، به هیچ چیز جز عشقمان فکر نکن ،

تنها حس کن مرا ،بشنو صدای زمزمه های قلب مرا

سرم را بر روی سینه ات گذاشتم تا بشنوم صدای تپشهای قلب تو را ....

شنیدم صدای دریایی از احساس که آهنگ امواجش دیوانه میکرد مرا ،  

مهربانی اش عاشقتر میکرد مرا

نگاه کردی به چشمانم ، خیره شدم به چشمانت ،

میتوانستم بخوانم آنچه درون آن چشمهای زیبایت است

شوق دیدار را میخواندم از چشمانت ، حس عشق را میخواندی از چشمانم ،

بیقراری عاشقانه را میدیدی در چشمانم ،  

آرامش در کنار هم بودن را میدیدم در چشمانت

و اینگونه شد که بیشتر ماندیم در کنار هم ، تا بچشیم طعم شیرین عشق را با هم 


دیگر مهم نیست بودنت

  

دیگر مهم نیست بودنت!   

روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو

روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم،  

یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم

روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!

گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم

گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم

روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر

اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد

تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام

راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت

نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی

میدانستم تو نیز مثل همه ...

نمیبخشم تو را ...

دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت

نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را

دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا

مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

تو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم!  



هنوز مرا دوست داری؟

 

هنوز مرا دوست داری؟  

هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

میخواستم بپرسم که :

عزیزم هنوز مرا دوست داری؟     


«««Writer By Mehdi Loghmani««« 

زندگی من با تو...

 

زندگی من با تو... 

میدانستم عاشق بارانی ،

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین ،

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،  

میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما.... تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ،  

عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است

همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند

از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی

یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد،  

وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،

وقتی شب میرسد به یادت چه  حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ،

تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم

این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ،  

لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ،

حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ، 

بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را