عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

مجنون توام

    

دفتر عشق 6 ساله شد  

پانصد و شصتمین پست در جشن 6 سالگی دفتر عشق  

مدت وبلاگ نویسی  :  9 سال  

درد دل من با مخاطبانم:

و اینک نهمین سال فعالیت من در وبلاگ دفتر عشق آمده 

تا بعد از 9 سال باز هم به عشق تمام مخاطبانم بنویسم 

حرف دلهایی که سالیان سال است نوشته ام و شما هم 

عاشقانه خوانده اید 

و این برای من یک حس زیباست که بنویسم بنویسم و بنویسم 

تا هزاران هزار نفر عاشقانه ، هم احساس با من احساس کنند  

احساسات لحظه های عاشقی را 

و بعد از چندین سال مثل سالهای گذشته باز هم از تمام 

طرفداران دفتر عشق تشکر و قدردانی میکنم که در این مدت 

شور و شوق نوشتن را در دلم و احساساتم زنده نگه داشتند 

درود بر همه شما عاشقان دفتر عشق 

و در پایان به مدیریت سایت قدرتمند بلاگ اسکای خسته نباشید میگویم 

و کمال تشکر و قدردانی را دارم... 

مجنون توام

   

تو عشق منی و من در قلب تو هستم

این اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستم

تو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب  همیشه و همه جا به انتظار تو نشستم

تا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم!

مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم ،  

مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلم

تا پرواز کنی و من تو را ببینم ،  

هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم!

به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم ،

دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی ،

مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستی

فدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم!

تو با احساستر  از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده ،

تو چه هستی که با داشتنت  اینک دلم مثل یک دریا شده

دریایی پر از احساسات عاشقانه به تو ،

دریای بی انتهای دلم برای تو ،

تا هر کجایش که دوستی داری برو.... 

تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل من

قلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایم

همیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمان

تا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم     

«««Writer By Mehdi Loghmani«««


آغازی بی پایان

 

آغازی بی پایان

 

 

بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم

نگاه کن

بیشتر نگاه کن ....

با تمام وجود دوستت دارم

با تمام وجود تو را میپرستم

من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم

دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است  دلم به هوای دیدنت  

بهانه آغوشت را کرده!

احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ،  

همان رویایی که همیشه آرزو میکردم

با   تمام   وجود   حس    میکنم   تو    فقط    مال   منی

این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...

امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست

روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!

روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ، 

و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من داد

تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم  

و عاشقانه زندگی میکنم

عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ،  

عاشق عشقم چون عشق من تویی

عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو

عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ، 

آرزوهایم را زیباتر میکند

عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم

عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ،  

اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم

بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ،

همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !

به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ،

دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم

لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ،

تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ،

آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!

بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ،  

دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام  همان مجنون قصه ها شوم

بیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من...   


عشق تو مرا کجا برده

  

عشق تو مرا کجا برده

   

عشق تو مرا به کجا برده

تا به حال اینجا را ندیده بودم ،

دنیاییست شبیه آرزوها، رویاییست مثل آن روزها

روزهایی که من بودم و تنهایی ، همیشه فکر میکردم دیگر تا ابد من و دلم تنهاییم

عشق تو مرا به چه حالی انداخته ، این نوا، همان نواییست که عشق برای ما نواخته

روزها میگذشت و عاشق نمیشدم ، همه رفتند و آمدند و من اسیر این و آن نمیشدم

اما.....آن روزی که تو آمدی ...

چه کردی با من، که اینک حال من اینگونه است ،  

دل من بی قرار یک لحظه در کنار تو بودن است

چه کردی با دل من که اینک هوای دلم ، هوای دلتنگیست ،  

کار هر روز و هر شب من بی قراریست

یک لحظه به بی تو بودن فکر کنم عاقبتش گریه و زاریست

بدجور مرا به رویاها برده ای ، مرا از این رویا بیدار نکن ،  

حالا که عاشقم کردی، مرا دوباره با تنهایی آشنا نکن

قدم گذاشته ام در دنیایی دیگر ،این تنها ، 

عشق تو است که توانسته قلب مرا دربرگیرد

تویی که توانستی مرا دیوانه ی چشمهای زیبایت کنی

تویی که توانستی مرا ، این دل تنهای مرا ، این دستهای خالی مرا ،

وجود سرد و اتاق تاریک مرا پر از نیاز کنی ،

آمدی و دلم را عاشق کردی و دستهایم را با دستهای گرمت پر کردی

و به آغوشم آمدی و با حضورت همه جا را پر از عشق و محبت کردی

نمیدانم چه بگویم ، تنها آرزوی من در این لحظات این شده که تو را ببوسم ،

تا با تو بودن را باور کنم و از اینکه تو را دارم روز و شب خدا رو شکر کنم

عشق تو مرا به کجا برده، یعنی این دل من است که به انتظار تو ساعتهاست  

که چشم به آن دور دستها انداخته!

گاهی وقتها میرسد که باور ندارم بیدارم، یا فکر میکنم دیوانه شده ام  

یا حس میکنم که خوابم!

ببین عشق تو مرا به کجا آورده ، این حال من نیست که اینک خیره به عکسهای توام،

منتظر یک لحظه شنیدن صدای توام ،  

به انتظار فردا و یک بار دیگر نگاه به  چشمهای زیبای توام،

ببین عشق تو مرا به چه روزی انداخته...  


رویای بارانی

 

رویای بارانی

  

باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم

باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم

باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم

باز بی قراری و باز هم چشم انتظار

احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی

آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا

آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو

مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است

شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ،  

باز هم باران مرا به رویاها برده ،

خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ،

قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش

باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی

تا  عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد

عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من

یک لحظه های چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ،  

قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ،

به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم

تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ،

پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!

من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران

سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد

تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ،

تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم

از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده...  


هنوز باور نداری

 

  

هنوز باور نداری

  

هنوز مرا باور نداری

روزی ما هر دو به هم دل بستیم

مدتها گذشت و به پای هم نشستیم

فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم

فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم

اما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای

من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ،

اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ،

عادت کرده ای به شکستن قلبم ،

عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا ...

هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی

هنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا

گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو

گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو

میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است

میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است

عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ،

من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است

هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم

میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت را

تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم

در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم

روزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم  

و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ،

حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ، 

دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم...