عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

باور ندارم تو را دارم

باور ندارم تو را دارم

   

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم

این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم

کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو،

اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!

بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ،

نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو

روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ،

لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ،

بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو...

کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ،

باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!

عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را،

با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم

نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم

عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم

من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام،

باور نمیکردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام

روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم ! 


کجاست آن دل باوفا؟

کجاست آن دل باوفا؟

  

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته

مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،

بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،

کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که مرا باور کند... 

  


قانون زندگی ام

قانون زندگی ام

   

روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی...

قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی...

نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم

نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم

میگویند اینها  همه درد های عاشقیست ،

نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،

شاید این هم یکی از درد های همیشگیست

میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،

شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی

این روزها کار همه بی وفاییست

تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی

تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی

تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی

دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!

این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست

حال و هوای من مثل گذشته ها نیست

حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،

این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیست

این دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیست

قانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدی

آمدی و شدی همه زندگی ام ،

هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم!