عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

در آرزوی دیدنت

  

در آرزوی دیدنت

     

روزهای تنهایی گذشت

قایق دلم در ساحل قلبت به گل نشست

من عاشقت شدم ، تو گرفتارم

به وجودت در زندگی ام می بالم

تو هستی و همیشه حال و هوایم بهاریست

اینجا ، همینجا که نشسته ام، اینک جای تو خالیست

یک لحظه ، هر لحظه به یادت

در آرزوی نشستن در کنارت

همین رویا تنها آرزویم شد

با همین آرزو دلم برایت تنگ شد

دلتنگی عادت دلم شده

کویر دلم با آمدنت، دریا شده

همیشه و همه جا تو را در قلبم حس میکنم

هر جا که باشم نامت را زیر لب زمزمه میکنم

تا آرام شود دلم با تکرار اسم تو

هنوز هم، تنها این مرا خوشحال میکند :(دیدن تو)

تو را که میبینم ، در کنار تو که مینشینم

دستانت را که میگیرم ،

دلم میخواهد همانجا در کنارت ، برایت بمیرم

این تنها احساسیست که میتوانم به تو ابراز کنم ،

اینکه تو را ببینم و قلبم را فدایت کنم 


در آغوش عشق

  

در آغوش عشق

    

من و  تو در کنار هم

تو در آغوش منی و من غرق در احساساتم

سکوت سهم این لحظه عاشقانه

در قلبم فریاد میزنم عشق من دوستت دارم صادقانه

هنوز چشمانم خیره به چشمان تو است

دیدن چشمهای زیبایت آرامش من در این لحظه ی عاشقانه است

هنوز هم سکوت...

با دیدنت شده ام مات و مبهوت...

دستانت را میفشارم

تو مرا میبوسی و من تو را در آغوش خودم میفشارم

گرمای آغوش تو

سر میگذارم بر روی شانه های تو

سکوت را با صدای ترانه اشکهایم میشکنم

تو گوش میکنی و با من همترانه میشوی 

تو اشکهای مرا پاک میکنی و من اشکهای تو را

میبوسم گونه ی مهربان تو را

نمیخواهم این لحظه بگذرد ای خدا

کاش میشد در کنار هم باشیم ، تا آخر دنیا

گفتی که کاش میشد همیشه مال هم باشیم

نمیخواهم روزی بیاید که جدا از هم باشیم

گفتم عشق ما بی پایان است

قلبم تا همیشه گرفتار قلب عاشق تو است

حالا که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، 

حالا که بی تو زندگی برایش بی معنا است

لحظه هایش بی تو همیشه گریان است

پس مطمئن باش لحظه ای نیز نمیتوانم بی تو باشم

من عاشق توام نمیتوانم لحظه ای جدا از تو باشم

میفشاریم دستانمان را در دستان هم

آرام میگریم در آغوش هم 


 

رویای عشق من

 


 

رویای عشق من

    

دیدنت در خواب نیز برایم شیرین است

دیدنت در رویاها برایم دلنشین است

تو در رویاهای منی

تو شبها در آسمان تاریک دلم ، ماه منی

دیدنت در خواب آغاز یک روز زیباست

به عشقت میگذارنم روزها و شبها را

تا بیاید لحظه ای که شب و روز در کنارت باشم

تو خوابی و من در آغوشت باشم

تو از خواب بیدار میشوی و من نظاره گر آن روی ماهت باشم

تمام رویاها و تمام لحظه های زندگی ام پر شده از رازهای شیرین عشق تو

این راز آغازیست برای دلتنگی ات ،

آوازیست برای تو را خواندن ، پروازیست برای به سوی تو آمدن

تا بیاید لحظه ای که تو را از دور دستها ببینم و

از شوق در آغوش کشیدنت بالهایم را با عشق به پرواز درآورم

آنقدر بال بزنم تا لحظه ها را از دست ندهم

تو بر روی ابرها نشسته ای و من در لا به لای ابرها چهره درخشانت را میبینم

ابرها را کنار میزنم و به سوی تو می آیم

این لحظه چقدر زیباست!

دیدنت در خواب نیز برایم شیرین است

دیدنت در رویاها برایم دلنشین است

عشق من به تو یک عشق آتشین است

میسوزم در آتش عشقت و خاکستر میشوم تا باور کنی چقدر دوستت دارم ....


خیال باطل

   

خیال باطل

  

صدایت هنوز در گوشم است

تکرار حرفهای عاشقانه ات در قلبم، عذاب هر روزم است

اینکه دلی میشکند و اشکی میریزد عادت لحظه های عاشقانه است

کاری نمیتوان کرد ، حرفی نمیتوان زد ، مقصر دل من است

همیشه میگفتم اینبار دیگر اشتباه اول و آخر من است .

ولی افسوس که این اشتباه پی در پی من بود

فکر میکردم اینبار دیگر تو با بقیه فرق داری ، این خیال باطل من بود

تمام دلخوشی من ، یک جمله صداقت از میان تمام حرفهای دروغت بود!

طلوع فردا ، امیدی دوباره در قلبم بود ،

طلوعی ندیدم ، غروب عشق تصویر سیاه زندگی ام بود.

نه عشق اولت بودم ، نه عشق آخرت

من تنها کسی نبودم که در قلبت بودم

هنوز اسیر دل بی وفای توام

هنوز خیره به چشمهای خمار توام

دلم ، بدجور درگیر دل سیاه تو است

با اینکه بی وفایی دیده ام ،اما هنوز عاشق توام

به خدا این رسمش نیست ، مرا باور کن که محتاج عشق پاک توام

دل به دریا زدم که فراموشت کنم ،

هنوز عشق نمرده است که مثل شمع خاموشت کنم،

هنوز هم میخواهم مثل پروانه در راه این عشق بسوزم... 

تمام وجودمی

 

  

تمام وجودمی

 

دلتنگی های من

بی قراری های دل من

تویی تمام هستی من

بسته است وجودت به زندگی من

حال و هوای عجیب من ،

من یک عاشقم ، این است جرم سنگین من!

قصه ی زندگی ام ، گذشته های پر از غمم ،

بی خیال آنها ، از امروز است روز نفس کشیدنم!

نفس کشیدنم با تو ، همیشه گفته ام که وجودم برای تو

لبخند روی لبانم به شرط بودن تو ،

دیوانه میکند مرا آن چشمهای زیبای تو...

اشکهای من

تو دور از منی و من در بستر غم

حرفی بزن به من

اسم مرا صدا کن عشق من

صدا کن اسمم را ، که این رازیست برای آرامش دل من

میترسم از فردایی که نیستی در کنار من

دست خودم نیست ، این کابوسی است که می آید به خواب هر شب من

بگذریم ، میرویم به سراغ درد دلهای هم

گفته بودی که مرا دوست داری عزیز من

گفته بودی که تنها مرا میخواهی عشق من

گفته بودم تو باش تا من نیز بمانم ،

 نمیخواهم همچنان از غصه گذشته ی تلخم بنالم

نمیخواهم از ترس عاشق شدن تنها بمانم،

یا اینکه هنوز به انتظار به حقیقت پیوستن قصه عشق بمانم

من که چشمهایم را بسته ام ،  تنها تو را میبینم

اینبار هم حرف دلم را گوش میکنم و

عاشقانه با تو در کنار ساحل عشق مینشینم!

دلتنگی های من ،

بی قراری های دل من ،

تویی تمام وجود من ،

خودت را رها کن در آغوش من...