ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کاش زمستان بیاید...
کاش زمستان بیاید ، باران ببارد تا لحظه ای با تو در زیر باران قدم بزنم!
میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ،
میخواهم مرا در آغوش بفشاری و آرامم کنی!
تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ،
تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ،
آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم....
چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم...
دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ،
اگر تو نباشی در کنارم میمیرم!
کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود،
دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ،
کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد!
کاش زمستان بیاید...
باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود...
کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ،
من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود....
کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان
بیشتر از همیشه شود!
کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ،
من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام!
بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو....
کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد....
مرا تنها نگذار
مرا تنها نگذار ، باور کن عشق مرا ، بشنو درد دلهای مرا....
نرو که رفتنت دلم را بدجور میسوزاند،بمان و مرا آرام کن ،
این دل مرا که درگیر دل تو است امیدوار کن...
مرا تنها نگذار ، تازه گل همیشه بهاری مثل تو را پیدا کرده ام ،
آنقدر در جاده های بی کسی گشته ام که همسفر مهربانی مثل تو را یافته ام ،
من که قلبم را جز تو به کسی نداده ام ،
من که جز تو عاشق کسی دیگر نشده ام و با کسی دیگر هیچ عهدی را نبسته ام!
مرا تنها نگذار که تنهایی با من رفیق نیست ، نرو که زندگی بی تو زیبا نیست!
شبهای بی ستاره سهم من است از اینکه دیگر تو نیستی ،
آن لحظه دلتنگت هستم در حالی که هیچ ردپایی از تو نیست!
با آن آواز لالایی که برایم خواندی ،
به جای خواب همیشه چشمانم خیس است،
این ترانه غمگین زمزمه هر روز من است ،
مرا تنها نگذار که تنهایی منتظر آمدن من است!
غم به استقبال آمدنم نشسته ، قایق امیدم به گل نشسته ،
تمام درهای قلبت به رویم بسته ، مرا تنها نگذار ، به خدا دلم گرفته ...
مرا تنها نگذار به خدا دلم گرفته ،
بشنو دردهای مرا، بغض گلویم را گرفته ....
افسانه ی عشق
نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم!
نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم!
شاید دیدن اشکهایم برایت تکراری شده یا شاید دستانم برایت مثل یخ شده !
شاید چشمانم دیگر آن چشمهای زیبا نیست ، دلم مثل گذشته مهربان نیست!
شاید دیگر آغوشم برایت گرم نیست ،
نمیخواهم باور کنم بازیچه بودم،عشق هوس نیست!
مثل اینکه صدایم برایت دلنشین نیست ، آن حرفهای عاشقانه زیبا نیست !
ای ساز زندگی غمگین بنواز ، ای باران لحظه ای ببار ، دلم گرفته ، با دل من بساز!
نمیدانم گناه قلب تنهایم چه بوده که اینگونه شکسته شد!
نمیدانم در این زمانه باید به چه کسی دل بست ،
این سوی زندگی من هستم ، آن سوی دیگر قلبهای مست!
دوباره قطره ای دیگر از اشک بر گونه ام نشست ،
و باز هم شکست قلبی که به امید بودنت به انتظار فردا نشست !
نه انگار نمیخواهی باور کنی که حالم خراب است ،
چشمهایم هنوز خیره به قاب است ،
میبینم تو را و نفرین میکنم قلبم را ، که چرا عاشق شد!
دیگر این حرفها تکراریست ، عشق افسانه ای بیش نیست!
راز گل عشق
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!
چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!
کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم ،
به دنبال گلی هستم که تمام دنیا را در جستجوی او گشته ام !
این یک راز است که اینگونه عاشق شده ام ،
عاشق گلی که تنها با او ، به اوج عشق رسیده ام !
گلی که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم !
او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود!
در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ،
تا وقتیکه مردم با نام او رهسپارم کنید !
خاک شدم برای ریشه ی آن گل ، فدا شدم برای زیباترین گل!
آیا او باور کرد که به عشق وفادارم ، تنها او را میخواهم و با او همصدایم!
آیا او باور کرد که من فدایش میشوم !
غریبه ای آمد و گلم را از شاخه اش چید و رفت
اینک این جان من است که خاک شد و
در ریشه های آن شاخه ی بی گل گرفتار شد ....