عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

کاش زمستان بیاید


کاش زمستان بیاید...

 

کاش زمستان بیاید ، باران ببارد تا لحظه ای با تو در زیر باران قدم بزنم!

میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ،  

میخواهم مرا در آغوش بفشاری و آرامم کنی!

تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ،

تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ،

آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم....

چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم...

دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ،  

اگر تو نباشی در کنارم میمیرم!

کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود،

دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ،

کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد!

کاش زمستان بیاید...

باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود...

کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ،

من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود....

کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان  

بیشتر از همیشه شود!

کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ،

من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام!

بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو....

کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد.... 


مرا تنها نگذار

مرا تنها نگذار

 

مرا تنها نگذار ، باور کن عشق مرا ، بشنو درد دلهای مرا....

نرو که رفتنت دلم را بدجور میسوزاند،بمان و مرا آرام کن ،

این دل مرا که درگیر دل تو است امیدوار کن...

مرا تنها نگذار ، تازه گل همیشه بهاری مثل تو را پیدا کرده ام ،

آنقدر در جاده های بی کسی گشته ام که همسفر مهربانی مثل تو را یافته ام ،

من که قلبم را جز تو به کسی نداده ام ،

من که جز تو عاشق کسی دیگر نشده ام و با کسی دیگر هیچ عهدی را نبسته ام!

مرا تنها نگذار که تنهایی با من رفیق نیست ، نرو که زندگی بی تو زیبا نیست!

شبهای بی ستاره سهم من است از اینکه دیگر تو نیستی ،

آن لحظه دلتنگت هستم در حالی که هیچ ردپایی  از تو نیست!

با آن آواز لالایی که برایم خواندی ،

به جای خواب همیشه چشمانم خیس است،

این ترانه غمگین زمزمه هر روز من است ،

مرا تنها نگذار که تنهایی منتظر آمدن من است!

غم به استقبال آمدنم نشسته ، قایق امیدم به گل نشسته ،

تمام درهای قلبت به رویم بسته ، مرا تنها نگذار ، به خدا دلم گرفته ...

مرا تنها نگذار به خدا دلم گرفته ،

بشنو دردهای مرا،  بغض گلویم را گرفته ....


افسانه ی عشق

   


 

افسانه ی عشق

 


نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم!

نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم!

شاید دیدن اشکهایم برایت تکراری شده یا شاید دستانم برایت مثل یخ شده !

شاید چشمانم دیگر آن چشمهای زیبا نیست ، دلم مثل گذشته مهربان نیست!

شاید دیگر آغوشم برایت گرم نیست ،  

نمیخواهم باور کنم بازیچه بودم،عشق هوس نیست!

مثل اینکه صدایم برایت دلنشین نیست ، آن حرفهای عاشقانه زیبا نیست !

ای ساز زندگی غمگین بنواز ، ای باران لحظه ای ببار ، دلم گرفته ، با دل من بساز!

نمیدانم گناه قلب تنهایم چه بوده که اینگونه شکسته شد!

نمیدانم در این زمانه باید به چه کسی دل بست ،

این سوی زندگی من هستم ، آن سوی دیگر قلبهای مست!

دوباره قطره ای دیگر از اشک بر گونه ام نشست ،

و باز هم شکست قلبی که به امید بودنت به انتظار فردا نشست !

نه انگار نمیخواهی باور کنی که حالم خراب است ،

چشمهایم هنوز خیره به قاب است ،

میبینم تو را و نفرین میکنم قلبم را ، که چرا عاشق شد!

دیگر این حرفها تکراریست ، عشق افسانه ای بیش نیست!  



راز گل عشق

  

راز گل عشق

 


ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم ،

به دنبال گلی هستم که تمام دنیا را در جستجوی او گشته ام !

این یک راز است که اینگونه عاشق شده ام ،

عاشق گلی که تنها با او ، به اوج عشق رسیده ام !

گلی که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم !

او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود!

در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ،  

تا وقتیکه مردم  با نام او رهسپارم کنید !

خاک شدم برای ریشه ی آن گل ، فدا شدم برای زیباترین گل!

آیا او باور کرد که به عشق وفادارم ، تنها او را میخواهم و با او همصدایم!

آیا او باور کرد که من فدایش میشوم  !

غریبه ای آمد و گلم را از شاخه اش چید و رفت

اینک این جان من است که خاک شد و

در ریشه های آن شاخه ی بی گل گرفتار شد ....