عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

چه کردی با دلم؟

 

عید سعید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک باد

 

  

چه کردی با دلم؟

  


نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...

نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو است....

شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ...

اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،

اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!

دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....

این روزها کار من بی تابیست ،

دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،

اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!

اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه میشدم ،

با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین میشدم ...

اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ،  

حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است!

هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد،  

گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،

اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...

با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ،  

به عشق وفادار باش...

قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،

نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!

تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،

نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی...  

دلم گرفته

دلم گرفته

 


این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست!

آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!

این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،

کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را...

کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را..

از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم

اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!

من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ،

دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ،

اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی

فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!

چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،

آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،

کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!  

بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری،

تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،

دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!

نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذرانم ،

میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...

نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ،

نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.....


عهد بسته ام...

عهد بسته ام...

   


تا چشمانت را دیدم دلم لرزید!

تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!

پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...

قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید!

قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...

شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....

با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!

چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون دستت ،

به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!

این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،

در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده

عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !

خلاصه اینکه اگر باشی ، من زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!

قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده است ،  

با همین صدا ، با همین نوای آشنا....

با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه جز نام تو ،

اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ،

تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!  


من و تو و باران

من و تو و باران

  

آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری!

بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی!

این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست!

بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن!

پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ،  

میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران...

رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان....

صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست،  

این لحظه بیادماندنیست!

دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ،

من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی!

ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ،  

مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم... 


هرگز نمیخواستم...


هرگز نمیخواستم...

 


هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم...

هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!

هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ،

شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!

هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ،

دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!

نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،

 همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!

نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ،

بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!

هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ،

صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم

و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!

نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ،

ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!

نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ،

 تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!

هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!