عید سعید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک باد
چه کردی با دلم؟
نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...
نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو است....
شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ...
اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،
اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!
دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....
این روزها کار من بی تابیست ،
دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،
اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!
اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه میشدم ،
با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین میشدم ...
اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ،
حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است!
هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد،
گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،
اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...
با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ،
به عشق وفادار باش...
قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،
نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!
تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،
نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی...
دلم گرفته
این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست!
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،
کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را...
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را..
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم
اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ،
دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ،
اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی
فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،
آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،
کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری،
تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،
دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذرانم ،
میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...
نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ،
نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.....
عهد بسته ام...
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید!
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید!
قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...
شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....
با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!
چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون دستت ،
به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!
این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،
در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده
عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !
خلاصه اینکه اگر باشی ، من زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!
قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده است ،
با همین صدا ، با همین نوای آشنا....
با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه جز نام تو ،
اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ،
تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!
من و تو و باران
آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری!
بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی!
این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست!
بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن!
پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ،
میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران...
رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان....
صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست،
این لحظه بیادماندنیست!
دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ،
من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی!
ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ،
مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم...
هرگز نمیخواستم...
هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم...
هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!
هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ،
شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!
هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ،
دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!
نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،
همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!
نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ،
بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!
هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ،
صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم
و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!
نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ،
ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!
نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ،
تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!
هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!