عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

به احترام عشق...


به احترام عشق...  

به احترام عشق یک دقیقه سکوت...

برای یک عمر تو را داشتن دستهایم رو به قنوت!

در این لحظه قلبم ایستاده است ، به احترام تو دیگر نمیتپد...

درون قلبم فریادیست ، که با شکستن این فریاد دوباره شروع به تپیدن میکند...

فریاد عشق ، شکسته میشود فریادی که از اعماق قلبم شنیده میشود....

دوستت دارم ، این همان فریاد است ، من تنها تو را دارم ،این همان احساس است!

به احترام عشق یک دقیقه سکوت...

به عشق تو یک عمر نفس کشیدن ....

برای تو یک عمر فدا شدن ....

عزیزم مرا ببخش که جز این فریاد ، جز قطره های اشکم ،

جز تحمل لحظه های دلتنگی احساسی را ندارم تقدیمت کنم ،

اگر بخواهی قلبم را هم فدایت میکنم....

به احترام چشمهای زیبایت ، اشک میریزم ،  

به عشق آن قلب مهربانت ، برایت میمیرم!

دوستت دارم ، این همان فریادیست که تا ابد خواهی شنید ، عاشقت هستم ،

 این همان احساس زیباییست که تا ابد حس خواهی کرد....

به احترام عشق یک دقیقه سکوت... به عشق تو را داشتن یک عمر فریاد .....

فریاد .... فریاد ... فریاد... صدای تپشهای قلب من هم صداست با این فریاد!

هم صدا ، تا آخر دنیا ، فریاد .... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم،  

باز هم تکرار این فریاد!

به احترام عشق یک عمر سکوت...  


ناله عاشقی

 

ناله عاشقی   

گفت تا آخرش با تو میمانم

گفتم آخرش کجاست؟

گفت آخر دنیاست....

گفتم آخر دنیا کجاست؟

گفت از نگاهم پیداست...

گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟

گفت نگاهم رو به پایان زندگیست...

گفتم پایان زندگی کجاست؟

گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم!

.......
مدتی گذشت ، او مرا تنها گذاشت ، قلبم بی صدا شکست...

میدانستم آخرش همینجاست، جایی که برایم آشناست!

همان زندان غمهاست ، فریاد شکستنهاست!

گفتم اینجا همان لحظه ای بود که گفتی از عشقم میمیری؟

گفت سرنوشت من و تو از هم جداست!

گفتم این بهانه است ، قلب من بازیچه دلهاست!

گفت تقصیر خودت بود ، عشق در قصه هاست!

گفتم اگر عشق در قصه هاست ، پس چرا با من عهد بستی!

گفت تو اشتباه کردی که به پای من نشستی!

سکوت کردم....

اشک ریختم و ناله جدایی سر دادم...


زیباترین رویای من

 

زیباترین رویای من   

تو یک حادثه نیستی ، رویای شیرینی در باور من هستی!

عاشق شدنم اتفاق نبود ، همان رویای شیرین بود ،که به حقیقت پیوست!

آن رویا خاطره نشد ، بهانه ای شد برای، با تو عاشقانه زیستن!

میگویند اگر این بهانه نبود ، باز هم عاشقت می ماندم؟

آری ،دوباره به خواب عاشقانه میرفتم تا رویای شیرین با تو بودن را ببینم!

آن لحظه که سخن میگویی ، میتوان از حرفهای شیرینت شعری   

ساخت به رنگ عشق، اینبار دیگر دلگیر نیستم از سرنوشت ،  

این سرنوشت بود که تو را به من داد!

بگو از عشق برایم ، ای رویای شیرینم ، کمی با من درد دل کن عزیزم!

دلم میخواهد در این لحظه صدای تو را بشنوم تا به اوج احساسات برسم  

و برایت بنویسم شعری عاشقانه!

تو یک شعر تازه ای که هر کس با شنیدن آن ، پرواز میکند به بلندای آسمان!

اینک که خواب نیستم ، و به عشق تو نفس میکشم ، تو بخواب ،  

تا من برایت لالایی بگویم تو گوش کن تا شعری که  به عشق تو  

سرودم را بخوانم....

حالا تو به رویاها برو ، ببین آنجا تو زیباترین رویای منی! 


قله عشق

قله عشق  

مثل دیروز ، بیشتر از امروز دوستت دارم !

نمیدانم فردا چه میشود ، اما فردا نیز بیشتر از امروز دوستت دارم!

به امید فردا ننشسته ام زیرا امروز که با توام دیگربه  فردا نیازی ندارم ،

امروز را میخواهم ، زیرا تو  در کنار منی ، من که همیشه گفته ام تو تا ابد مال منی!

هنوز باور نداری که دنیای منی ، هنوز نمیخواهی بفهمی که تنها عشق منی!

کور شوند چشمهایم اگر جز تو به کسی دیگر نگاه کنند ،  

بشکند قلبم اگرجز تو برای کسی دیگر فدا شود ، نمیخواهم زندگی ام تباه شود ،  

اینجا دیگر با تو آغاز یک زندگیست،قلب من بی حضور تو پر از آشفتگیست !

بیشتر از دیروز دلتنگت هستم و بیشتر از همیشه آرزوی من در کنار تو بودن است!

راز خوشبختی همیشه با تو بودن است ، خوشبختم از اینکه تو را دارم !

با تو بودن بهانه ایست برای نفس کشیدنم ، بی تو بودن یک سقوط است  

از قله خوشبختی ام !

من که همیشه به عشق تو صعود میکنم به قله های خوشبختی ،  

و فتح میکنم قله عشق را !

مثل دیروز ، بیشتر از امروز ،دوستت دارم!

اگر فردا نیز زنده بمانم ، برایت میمیرم....  


عشق خیالی


 عشق خیالی   

فلب من بازیچه نبود ، عشق تو خیالی بیش نبود!

من که در خیال تو نیز  دلم شکست ، من که در خیال تو نیز چشمهایم بارانی شد!

اگر عشق تو یک قصه بود ، اگر با تو بودن افسانه ای بیش نبود ،

من حتی در قصه نیز نقش یک مرد دلشکسته را داشتم ،

این قصه بود یا حقیقت ، من در واقعیت نیز یک شکست خورده بودم!

چه زود گذشته ها را به دست فراموشی سپردی ، همان بهتر که  

کوله بار عشق را از دلم برداشتی و رفتی، هیچ احساسی ندارم به تو ،  

باز هم میگویم لعنت به تو!

دلم برای قلبی میسوزد که بعد از من گرفتار تو میشود ، دلم برای کسی  

میسوزد که بعد از من عاشق تو میشود از همینجا تسلیت میگویم به دلی  

که دیوانه ی آن چهره ی به ظاهر، ماه تو میشود!

آن نقاب را از چهره ات بردار ، تو که به خودت مینازی ،  

چهره ی واقعی ات را به نمایش بگذار!

از من که گذشت ، من که آزاد شدم از زندان قلب سیاه تو ،

اینک دلم به حال کسی میسوزد که برای یک عمر اسیر میشود در دام تو!

دوباره می آید روزی که در حسرت روزهای با من بودن بمانی و شب تا صبح  

را با چشمهای خیس بیدار بمانی!