عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

همه هستی ام تویی

 

 همه هستی ام تویی


عزیز دلم تویی ، مهربانم، همه هستی ام تویی !

عشق من تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی!

تویی زیباترین گل در  میان تمام گلها در گلستان باغ زندگی

تویی درخشانترین ستاره در میان تمام کهکشانها در آسمان زندگی

همدم من تویی ، بهترینم ، شیرینی لحظه هایم تویی!

همنفسم تویی ، زیباترینم، فرشته قلبم تویی!

تویی لایق یک قلب بی ریا مثل قلب پاکت...

تویی سرچشمه همه خوبیها مثل قلبت که مانند دریاییست پر از محبت و مهربانی!

همسفرمن تویی ، ای همیشه ماندنی ، آرزوی همیشه من تویی!
همزبان من تویی ، ای تو که با درد دلهای عاشقانه ات مرا به رویاها میبری!

همسفر با من بمان ، تنها نگذار مرا !

اسیر کن مرا در قلبت ، هیچگاه رها نکن مرا !

همسفر مرا دوست داشته باش ، عاشقم کن ، در حسرت عشقت نگذار مرا !

عزیز دلم تویی ، فدای قلب مهربانت ، همه هستی ام تویی!

همسفر ، همنفست دلش همیشه با تو است ، همنفس ، همسفرت تا آخر راه زندگی

با تو است !

ای همیشه یارم تویی عشق ماندگارم ..
عزیز دلم تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی!

 


جادوی نگاه

 

 

ولادت امام اول شیعیان جهان مولای متقیان حضرت علی(ع)

 

 و روز پدر را به شما و همه پدران عزیز تبریک و تهنیت عرض

 

 می نمایم!

 

  


جادوی نگاه


 

یک نگاه ، یک دنیا احساس ، غوغایی درون قلبها !


نگاهی به وسعت قلب مهربان تو ، احساسی به قشنگی عشق ، و یک دنیای دیگر ،

 

آغازی دیگر !


آغازی با دو قلب عاشق ، به رنگ دوست داشتن به لطافت عشق !


نگاه تو مرا به اوج این باور رساند که من از امروز تا آن لحظه که دنیایی را نخواهم دید

 

اسیر قلب مهربان تو هستم !


یک اسیر خوشبخت ، با یک عالمه احساسات عاشقانه ، به عشق امروز ، به انتظار فردا

 

، در آرزوی به دست آوردن کلید سرزمین رویاها!


انتظار برایم به این معناست که خیلی دوستت دارم !


دلتنگی برایم به این معناست که خیلی برایم عزیزی !


تو برایم به این معنایی که بدون تو محال است زندگی کنم!


حالا چرا تو؟ پس او کجاست ؟ من به انتظار غروب نشسته ام ، غروبی که برای من که

 

عاشقم خیلی زیباست!


با اینکه بی تو از رنگ غروب بیزارم ، اما چون با توام از لحظه مرگ نیز نمی هراسم زیرا

 

میدانم که آن لحظه از عشق تو میمیرم !


داستان ما از همان یک نگاه آغاز شد ، و به لحظه مرگ نیز ختم خواهد شد !


در لابه لای این لحظه ها ، احساسات را از درون قلبم حس کن و باور کن که تو اگر اولین

 

 آغاز منی مطئمن باش که آخرین لحظه زندگی ام نیز پایان ما نخواهد بود!


ای عشق پس پایانی در راه نیست ، ما که عشق همیم پس دیگر جدایی در کار نیست!


دیگر سکوت بین ما معنایی ندارد ، فریاد بزن ای عشق که در سکوت عاشقانه اشک

 

 نریزم و همراه با تو فریاد بزنم !

 

 فریاد بزنیم تا دنیا بفهمد که دو دیوانه درونش به عشق هم زندگی میکنند !

 

 

روشنایی نزدیک است


روشنایی نزدیک است


 

راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری میریختیم ، را

ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم

راه نفسگیری تا پایان مانده است !

هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم!

روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است !

همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان

دادی که مرا دوست داری !

من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم و با

تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم !

چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم !

هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ، هنوز باید باران

ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان شکوفه کنند تا به عشقت گلها را

بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم!

کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری

میکنیم !

تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است

که برای رسیدن به آن تو را تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام 

گرچه سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام !

غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات !

روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست


 

مرحم باش برای دل خسته ام


مرحم باش برای دل خسته ام 


 

نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی !

مگر قلبم چه گناهی کرده است که اینگونه باید در عذاب تو باشد!

مرحمی باش برای این دل خسته ،امیدی باش برای این قلب دلشکسته!

چرا میسوزانی قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد ، چرا شکنجه میدهی قلبی که

آرزویش خوشبختی تو است!

چرا با قلبم بازی میکنی قلبی که عاشق تو است ، چرا دلم را میشکنی ، دلی که به

انتظار رسیدن به تو است !

گناه من چیست عزیزم ، چرا مرا عاشق کردی و خودت را از عشق خسته !

من به امید همزبانی و همدلی با تو آغاز کردم ، چرا آن آغاز را به پایان رساندی

مرحم زخم کهنه قلبم باش ، این زخم را زخمی تر نکن ، این دل شکسته را خرد خرد

نکن!

بگذار قطعه ای از این قلب در سینه ام بماند ، مرحم دردم باش ، خیلی خسته ام ،

مرحم دل خسته ام باش !

چشمهایم را به تو دادم تا عاشقانه به آن خیره شوی نه اینکه لحظه به لحظه اشکم را

درآوری ! قلبم را به تو دادم که به آن عشق بورزی ، محبت کنی ، نه اینکه آن را

بسوزانی و بعد بی خیال از آن بگذری !

مرا پریشان نکن ، من صبر و طاقتی ندارم ، بی گناهم به خدا هیچ راهی ندارم!

چرا باید اینگونه مرا غمگین کنی ، چرا باید اینگونه مرا از خودت دلگیر کنی !

مرحم باش برای دل خسته ام ، آرام کن مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته ام!

خستگی زندگی را از تنم رها کن ، نه اینکه مرا از این که خسته ام خسته تر کن!

نسوزان قلبم را ، تو که مرا نابود کردی ، چه میخواهی از من ، من که در راه عشقت

جانم را نیز فدایت کرده ام .... سرپناهی باش برای دل عاشقم ، مرحمی باش برای دل

خسته ام ....


 


 

لحظه ای شیرین

 

       لحظه ای شیرین 

 



خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم !

اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است

شاید چشمهای خیسم را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است!

من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها

خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند!

اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در

کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود !

این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه

میخواهم .....

حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند !

نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم

آفتابیست!

نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد !

سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن!

با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که در کنارمی شیرین است ، چقدر این

لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی !

کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام

بود ! دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا

رفته باشم !

نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد !

میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو

عاشقانه زندگی کنم !

با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه

نیز باور ندارم !

خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم