عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

هنوز باور ندارم


هنوز باور ندارم 

 



همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم!

همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم

است !

همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد!

همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر

گذاشته ام !

این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر

به یاری او نمی آید !

همچنان هوای چشمهایم گریان است ، روزها بارانیست و شبها طوفانیست !

همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ

امیدی در قلبم نیست !

امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم !

دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی

خواهد ماند !

همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم!

همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا

اسیرم!

همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب

دلگیریست !

کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد،به داد و فریاد

این دل تنها نمیرسد !

همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم !

ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن !

دلم میخواهد شاد باشم ، اما شادی جای دیگری اسیر است !

دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است !

همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه

ها یخ زده است !

 

یادگار عشق

                                                    

یادگار عشق 

در کنار ساحل دریا قدم میزدم به یاد تو ، موجها می آمدند به کنارم و میرفتند، اما تو

نبودی!

تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...

لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !

تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !

شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !

لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!

کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!

آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !

لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....

لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !

از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !

همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!

این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !

عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !

هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!

هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!

ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از عشقم و

غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !

تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا

خوشبختی!

تو را با تمام غم ها و غصه های دنیا ، دلتنگی ها و اشکهایم میخواهم عزیزم !


رویای سبز

رویای سبز

  

 

 

آنچه در چشمان من خواندی تنها یک نگاه نبود ، یک دنیا عشق بود !

 

آنچه که درون قلبم حس کردی تنها تپش قلبم نبود ، تو بودی و یک عالمه ابراز محبت

 

درون آن !

 

آنچه که در نگاه تو دیدم ، چشمهای خیسم بود و فرصتی دیگر برای آرامش این دل!

 

برای من لحظه های در کنار تو بودن یک نفس تازه بود ، نفسی از اعماق وجودم ، با

 

آرامشی عاشقانه !

 

در لحظه های دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز عاشقانه است ، سکوتی که صدای

 

نفسهایت در ذهنم تکرار میشد !

 

دلم نمیخواهد دیدار با تو تنها یک رویا باشد ، دلم نمیخواهد فردا که رسید اینها همه یک

 

افسانه باشد، آرزو دارم فردا که آمد این لحظه ها همه یک خاطره باشد !

 

یک خاطره شیرین ، از یک نگاه عاشقانه در چشمهای دو عاشق ، مثل من ، مثل تو ،

 

مثل ما !

 

پس سرت را بر روی شانه هایم بگذار و از رویاهای شیرین فرداهای با هم بودن در دلت

 

 بگو!

 

تو عاشقانه برایم درد دل کن ، من نیز با سکوت عاشقانه گوش میکنم به رویاهایت!

 

رویاهایی که آرزوی ما به حقیقت پیوستن آنهاست !

 

رویایی به رنگ سبز ، به شیرینی عشق ، به لطافت دستهای مهربان تو !

 

آنگاه که ما برای هم باشیم ،زندگی برای من و تو لحظه به لحظه آن یک خاطره شیرین

 

است !

 

خاطره ای از روزهای آشنایی ، تا لحظه های عاشقی ، و بعد از آن آغاز یک زندگی پر از

 

عشق !

 

بیا تا با هم به سوی آن آغاز سفر کنیم ، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم!

 

نگو که از فردا میترسی ، نگو که از عشق می هراسی ، بگو که امیدوارانه و عاشقانه پا

 

به پای من به سوی خوشبختی می آیی!

 

با امید تو من نیز امیدوار میشوم به فردای پر از روشنایی و عشق !

 

 

 دکلمه متن بالا - با صدای مهدی

 

 

یادگاری از زمستان

به نام خداوند ایثار و انصاف

 


یا مُقَلِّب القلوبِ وَالاَبصار

یا مُدَبِّر َاللَّیلِ و النَّهار 

یا مُحَوِّلَ الحَولِ وَالاَحوال

حَوِّل حالَنا الی اَحسَنِ الحال   

 برآمد باد صبح و بوی نوروز              به  کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال وهمه سال       مبارک بادت این روز وهمه روز

 



 

خاطره ای از پاییز یادگاری از زمستان

 

از پاییز برگ ریزان که از بهار نیز زیباتر بود تا زمستان خاطره ای از پاییز بهاری!

 

از آن خش خش برگهای درختان تا بارش نم نم باران یک دنیا خاطره برجا مانده و امروز

 

یادگاری از پاییز و زمستان به جا می ماند !

 

بهار من که گذشت ، بهار ما آمد ....

 

بهار عمر من پاییز بود که گذشت ، این بهار ، بهار زندگی من است !

 

بهاری زیباتر از دیروز  که بوی محبت از شکوفه هایی به رنگ عشق همه جا را

 

فرا گرفته!

 

زمستان گرچه پر از خاطره های ماندگار بود اما تنها یادگاری که از آن به جا ماند همین

 

بهار بود !

 

ای دنیا از خواب سردی که رفته ای بیدار شو ، بهار آمده !

 

ای تو که در دلت یک دنیا غم و اندوه نهفته است چشمهایت را باز کن و تنها یادگار

 

روزهای سرد زندگی را ببین !

 

حالا عاشقانه زندگی کن ، مثل ما ، مثل او که به امید تو لحظه های زندگی اش همیشه

 

 بهاریست !

 

بوی بهار را حس کن ، شکوفه های زیبا را که به امید تو بر روی درختان نشسته اند را

 

ببین حالا تو نیز بهاری شو !

 

بهاری باش ، و مثل بهار پر از هیاهو باش !

 

پرندگان به هوای تو آمده اند که برایت بخوانند آواز آمدن طلوع دیگر از یک سال جدید!

 

سالی که رفت دیگر گذشت ، به فردا بیندیش ، به بهاری دیگر ، به طلوعی دیگر !

 

اگر قلبت پر از غم است ، غمها را از دلت رها کن ، شاد باش و عاشقانه به عشق فردای

 

 زیباتر از دیروز زندگی کن !

 

امسال سال تو است ، سال زنده کردن خاطره هایی به رنگ سبز!

 

من دیگر به دیروز نمی اندیشم ، تو نیز مثل من به فردای خویش امید داشته باش !

 

گرچه بهار می آید و زود میگذرد اما هنگام رفتنش تو نیز همراه با او همسفر باش !

 

از پاییز بهاری ، تا طلوع یک فصل رویایی !

 

از زمستان سرد ، تا خاطره هایی به رنگ سبز !

 

و اینک خاطره ای از پاییز و یادگاری از زمستان به جا مانده است خاطره ای به زیبایی

 

پاییز و به طراوت باران !

 

غصه ها  را در آغاز این بهار  از دلت بیرون کن ، قلبت را پر از عشق و امید کن و در این

 

سال جدید با یاری خداوند یک زندگی تازه را امیدوارانه تر از دیروز آغاز کن !

 

من دیگر به دیروز نمی اندیشم زیرا میدانم که فردای من خیلی زیباست ‍!

 

 ای دنیا از خواب زمستانی ات بیدار شو که بهار آمده !

 

بوی بهار بوی پیراهن تو را میدهد ، زیبایی بهار به زیبایی چهره مهربان تو است ، رنگ آن

 

به قشنگی رنگ چشمهای زیبای تو است و طراوات آن به پاکی قلب عاشق تو است

 

عزیزم !